|
||
اوژن فلاندن و ايران علياصغر سعيدي سحرخيزان شهر روشنايي همه دروازهها را باز كردند در دوران سلطنت محمد شاه قاجار، تحريك و توطئة مداوم عاملان انگليس در شرق و جنوب ايران، و نفوذ روزافزون روسها در مناطق شمال ـ كه شاه سلطنت خود را مديون مداخله و اعمال نفوذ آنان ميدانست ـ رجال مصلحتانديش كشور را بر آن داشت كه باز دست دوستي به سوي دولت فرانسه دراز كنند و تصور آنان اين بود كه آن دولت هنوز از قدرت افسانهاي دوران امپراتوري ناپلئون برخوردار است، غافل از اين كه در آن سالها لوئي فيليپ ]1848-1830[ در فرانسه سلطنت ميكرد، و تجارت و صنعت در اروپا در حال رشد و گسترش بود و فرانسه براي توسعة مستعمرات خود در اطراف و اكناف عالم، ناگزير بود در پارهاي از موارد با انگليس نوعي سياست همزيستي مسالمتآميز در پيش گيرد و هرگز حاضر نميشد به سبب منافع ايران، از ادامة سياست بيطرفانهاي كه در قبال دولتهاي انگليس و روس اتخاذ كرده بود، بدين سادگي دست بردارد، اما چون به ايجاد ارتباط بازرگاني با ايران و بسط نفوذ فرهنگي خود در اين سرزمين علاقة وافر داشت، در هر شرايطي آمادة مذاكره با نمايندگان ايران بود و از اعزام هيئتي به رياست حسين خانمقدم، آجودانباشي[1]، كه در تاريخ 23 جماديالثاني 1254/27 مارس 1838 به فرانسه اعزام گرديد، حسن استقبال كرد و سي سال بعد از قطع ارتباط سياسي با ايران، مناسب دانست هيئت مهمي را به رياست كنت دوسرسي[2] به كشور ما گسيل دارد. البته در آن زمان، افراد كتابخوان در آن كشور با خواندن سفرنامههاي جهانگردان معروف، تا حدي با آثار باستاني اين سرزمين كهنسال آشنايي داشتند، به خصوص چاپ و نشر سفرنامة كارستن نيبور[3]، در سال 1778 در كپنهاك، كه تخت جمشيد را «به طور اساسي و علمي» به جهانيان ميشناسانيد، بيش از پيش اهل تحقيق را به ديدن ايران تشويق و تحريص كرد. همان گونه كه ديتمار هنتسه، در مقدمة آن سفرنامه مينويسد: «.... نقشها و نوشتههايي كه نيبور از تخت جمشيد همراه برد، از نظر دقت و غنا، همة كارهاي پيشينيان او را كه مشهورتر از همه انگلبرت كمپفر[4] بود، به كنار زد. رونوشتههاي دقيق او از سنگ نبشتههاي ميخي بينهايت مهم بود. چون با كمك همين رونوشتهها بود كه گئورگ فريدريش گروته فِند[5]، توانست در سال 1802 كليد خواندن خط ميخي فارسي باستاني را به دست بياورد. نيبور نه تنها از اين سنگ نبشتهها رونوشت برداشت، بلكه يك يك حروف را منظم كرد و توانست 42 حرف پيدا بكند....[6]» به سائقة اين مسائل، ديدار ايران و بررسي خرابههاي تخت جمشيد، براي باستانشناسان و اهل تاريخ، به ويژه براي اعضاي مؤسسههاي علمي و فرهنگي، فرصتي طلايي بود و انجمن هنرهاي زيباي فرانسه به مجرد آن كه از اعزام چنان هيئتي به رياست كنت دوسرسي اطلاع حاصل كرد بلافاصله دست به كار شد و به دو هنرمند كه از طريق مسابقه انتخاب شده بودند، مأموريت داد به همراه آنان به ايران مسافرت و از آثار تاريخي و باستاني اين كشور گزارش مشروح و مصوري تهيه كنند. نام اين دو هنرمند، اوژن ناپلئون فِلاندن[7] و پاسكال كُست[8] است. اولي نقاشي ماهر بود و در مسافرت الجزاير به خاطر علاقهاي كه به باستانشناسي داشت، اطلاعاتي در اين زمينه به دست آورده بود، و دومي معماري مجرب كه در كاوشهاي نقاط باستاني مصر تجربيات ارزندهاي اندوخته بود. شرح سفر و حاصل مطالعات آن دو در ايران، طي كتابهايي با قطع بزرگ[9] و سفرنامة مستقل[10] به چاپ رسيده است كه براي شناختن اوضاع اجتماعي ايران از آن روزگار و آثار بر جاي مانده از دورانهاي قديم، يكي از منابع بسيار مهم است. اوژن فلاندن علاوه بر ترسيم تصويرهاي دقيق و تهية سفرنامة خواندني، كه به مراتب از شرح سفر رئيس هيئتشان، پرمطلبتر و منصفانهتر است، در مجلة معروف «دوموند» نيز مقالاتي دربارة ايران نوشته است.[11] هيئت فوقالعادة فرانسوي، بعد از صدور دستورالعمل لازم[12] از سوي مارشال سولت دوك دالماسي[13]، نخستوزير فرانسه، روز 30 نوامبر 1839/ 8 رمضان 1255 از طريق بندر تولون به سوي شرق حركت ميكنند و 22 روز بعد، در عيد فطر سال 1255 / 8 دسامبر 1839 وارد شهر قسطنطنيه، يا استانبول امروزي ميشوند. در قسطنطنيه سلطان عبدالمجيد اول كه بيش از 18 سال ندارد، اعضاي هيئت را با تشريفات خاص به حضور ميپذيرد. زمستان در پيش است و راهها صعبالعبور و طولاني، بايد شتاب كرد. مسافران فرانسوي تا طرابوزان باز با كشتي ميروند، اما از آنجا به بعد چارهاي جز انتخاب راههاي كاروانرو نيست. آنها وقتي به ارزروم ميرسند، اطلاع حاصل ميكنند كه مك نيل[14]، وزير مختار انگليس در ايران بر سر محاصرة هرات با محمدشاه اختلاف پيدا كرده و در راه مراجعت به لندن، چند روزي در ارزروم توقف نموده است. پنهان نبايد كرد اين همان مك نيلِ «صاحب» است كه روزگاري با مقامات ايراني چنان نزديك و خودماني شده بود كه در بزم خلوت آنان مينشست و به عيش و نوش و شادخواري ميپرداخت تا جايي كه بزرگمرد صاحب ذوقي چون قائم مقام فراهاني كه در ماجراي قتلش پاي او هم در ميان است، در نامهاي ـ كه ظاهراً از سرخس به يكي از دوستان نزديك خود نوشته است ـ دربارة وي چنين مينويسد: «... مك نيل صاحب حاضر هنگام تحرير است. دعاي بلند و ثناي ارجمند به شما دارد. اينها را او گفت كه من نوشتم. محفوظم به غايت از حسن وفا و صدق صفاي آنها كه عقلا، فرنگستان و جهلا كافرستان ميگويند. گر مسلماني همين شداديها و زرّاقيهاست، خدا بيامرزد آقاي عبدالرزاق بيگ را كه در شرح حال اين طايفه عجب درستي نوشت نعم ما قال: در كيش من اسلامي اگر هست به عالم در كفر سر زلـف چو زنجـير بتان است گر واعظ مسجد بجز اين گويد مشنو اين احمق بيچاره چه داند حيوان است حضرت مك نيل حالا و بالفعل با كمال تبجيل تفوّحَ مِنْ فيهِ رايحه الشراب وَ غلِبَ لونه مِنْ اللهو و الاطراب، نشسته. پيشِ من شمع و من از عشق چو شمع سوز او ز آتش و سوز من از آب مِي خورد سرختـر از چشـم خـروس در شب تيـرهتـر از پـرّ غـراب والسلام[15].» باري در آن هنگام رابطة مك نيل با زعماي ايراني، به ويژه، با مرحوم حاج ميرزا آقاسي سخت تيره شده و در واقع كجتابيهاي اوست كه باعث شده پاي فرستادگان فرانسوي دوباره به ايران باز شود و طبعاً نه او، و نه سرهنگ شيل[16] و دو نفر وابستگاه ديگر او، كه از سوي وزير مختار مأموريت دادند در ارزروم مراقب تحولات بعدي ايران باشند، از اعزام اين هيئت خشنود نيستند. اما مسافران تازه از راه رسيده، بي آنكه كاري به كار آنان داشته باشند و يا ناراحتي رقيبان را به دل بگيرند، به راه خود ادامه ميدهند و روز 11 ژانوية 1840 / 5 ذيقعدة 1255 از مرز بازرگاني وارد خاك ايران ميشوند. از اين نقطه به بعد فضاي سفر به كلي عوض ميشود و چون آنان مهمانان شاه خوانده ميشوند، بايد با اعزاز و اكرام تمام روانة مقصد شوند. مهمانداري كه از قبل براي پذيرايي و راهنمايي آنان در خطة آذربايجان تعيين شده، شخصي است به نام نظرعليخان. اين نظر عليخان برادرادة عسكرخان افشار ارومي است و هنگامي كه عمويش در سال 1807 / 1222، بعد از سفارت ميرزا محمدرضاي قزويني، مقام سفيري فتحعليشاه را در دربار ناپلئون به عهده گرفت، همراه وي به فرانسه اعزام شد و طبعاً كم و بيش فرانسه ميدانست. اعضاي هيئت به اشارة مهماندار، يك روز در قره ضياءالدين، استراحت ميكنند تا خيل پيشوازكنندگان كه از خوي راه افتادهاند، بتوانند به موقع از آنان استقبال كنند. فراواني درخت و زيبايي مناظر طبيعت در دشت خوي، چشم فلاندن را از دور نوازش ميدهد. اين نقاش نكته بين در خوي ـ كه نخستين شهر مهم ايراني در مسير سفر آنان است ـ متوجه ميشود كه مسجدهاي اين شهر، بر خلاف مساجد تركيه فاقد مناره هستند و ساختمان خانهها پست و كم ارتفاع ساخته شده است. چند روز بعد در تبريز علت آن را درمييابد. ترس از وقوع زمين لرزه، كه اغلب زمينهاي اين منطقه را ميلرزاند، موجب كوتاهي ارتفاع ساختمانهاست. اين نقاش باهوش، در تبريز نكته ديگري را هم كشف ميكند: « در ايران بايد دم در كفشها را از پا كند، اما كلاه را هميشه در سر نگاه داشت.» اين موضوع در آن روزگار به قدري شايان توجه و حائز اهميت بود كه براي رعايت آن«قرارداد ويژهاي ميان ايران و روس بسته شده بوده است». اما همچنان كه ميدانيم؛ در كشور ما از ديرباز براي گريز از اجراي مقررات راههاي ويژهاي نيز همواره پيشبيني ميشده است. براي آن كه كفش و چكمه روسها قاليهاي قصر را نجس نكند، موافقت ضمني شده بود كه روكشي روي ته كفشها بكشند و به هنگام ورود، با كندن آن روكش در آستانة در، مفاد قرارداد اجرا، و رضايت هر دو طرف جلب شود. در تبريز قهرمان ميرزا، فرزند هشتم عباس ميرزا والي آذربايجان است. اين شاهزادة عبوس، شايد به سبب آن كه برادر شاه وقت است، چندان اعتنايي به كنت دوسرسي و به همراهان ريز و درشتش نميكند و ديدارش مطلقاً مطبوع نيست. اما بر خلاف وي، ملاقات با ملك قاسم ميرزا، فرزند بيست و چهارم[17] فتحعلي شاه بسيار لذتبخش بوده و همة آنان را به شدت تحت تأثير قرار داده است. اين شاهزادة روشنفكر ـ كه در آن هنگام بيش از سي و سه سال ندارد، بنا به نوشتة فلاندن، علاوه بر فارسي با شش زبان زندة دنيا: فرانسه، انگليسي، روسي، تركي، عربي و هندي؟ آشنايي داشته و در ساية حمايت و پشتيباني اوست كه اوژن بوره[18]، از كشيشان و مروّجان مذهبي فرانسوي، كه در كنار افسران فرانسوي با حسين خان آجودانباشي به ايران آمده بود، توانسته است در تبريز مدرسهاي براي تدريس زبان فرانسه، يا به عبارت دقيقتر، براي تبليغ مذهب كاتوليك دائر كند. فلاندن وقتي به اندروني ملك قاسم ميرزا راه مييابد، ديوارهاي تالار پذيرايي را پوشيده از تابلوهاي نقاشي زيبا ميبيند. ديدن اين همه شاهكار در درون خانة يك مسلمان او را وسوسه ميكند كه از شاهزاده بخواهد فرصتي براي او راهم كند كه بتواند از چهرة يك زن بيحجاب ايراني، تصويري تهيه كند. درخواستي كه بر خلاف انتظار او، بسيار زود پذيرفته ميشود و ملك قاسم ميرزا، نقاش فرانسوي را براي صرف شام به خانهاش، كه بيست خانم زيبا و بدون حجاب، در اندروني آن زندگي ميكنند، دعوت ميكند. فلاندن به همراه فرنگي پيري كه پزشك خانوادگي شاهزاده است، وقتي وارد منزل اين ميزان صاحب نام ميشود، خود را در صحنهاي رويايي احساس ميكند: در تالاري كه سرتاسر آن آينهكاري است و با نور چلچراغها روشن شده است، بعد از ورود آنها پردة نازكي را كنار ميزنند، و در آن سوي پرده، بيست زن زيبا، ناگهان از مشاهدة يك مرد مسيحي نامحرم، شگفتزده، جيغ و دادشان بلند ميشود و از فر شرم، بياختيار با كف دست و يا با گوشة دامن روي خود را ميپوشانند. اما خيلي زود به اشارة شاهزاده، آرامش خود را بازمييابد و كمي بعد برنامة ساز و آواز و رقص از سوي مطربان حرفهاي آغاز ميشود. در ميان نوازندگان تنها يك مرد ديده ميشود كه او هم از چشم نابيناست. شام روي ميزي مدور چيده شده است و مهمانان دور آن مينشيند و در فضايي آكنده از نوا و نشاط و عطر نفسهاي زيبارويان، آرام آرام غذا ميخورند. حضور در چنين بزم خيالانگيز، آن هم در مركز شهر تبريز، كه مردم آن به داشتن تعصبات مذهبي شديد شهرة آفاقاند، براي اوژن فلاندن صحنهاي باور نكردني است. در راه حركت از تبريز به سوي پايتخت، در آن سوي قرهچمن، چاپاري از تهران به رئيس هيئت پيغام ميآورد كه محمد شاه به اصفهان عزيمت كرده است. پس بايد براي ديدن شاه به اصفهان رفت. روز اول مارس 1840 / 25 ذيحجة 1255، اعضاي هيئت وارد تهران ميشوند. در تهران به افتخار ورود هيئت فوقالعادهاي از فرانسه، مراسم استقبال رسمي برگزار ميشود. غرّش پي در پي توپها، همة اهالي شهر را براي تماشا، به كوچه و خيابان ميكشاند. فرداي روز ورود، اولين مقام مهمي كه به منظور خوشامدگويي به ديدار آنان ميشتابد ژنرال دوهامل[19]، وزير مختار امپراتوري روس در دربار ايران است. پس از وزير مختار روس، نوبت صارمافندي، سفير دربار عثماني است كه از هيئت ديدن كند. رقيب گرد تو گرديد، من نگرديدم....! وسعت و اهميت تهران، در نظر افراد هيئت، به اندازة تبريز و اصفهان نيست. جمعيت اين شهر به تخمين نت دوسرسي، كه به واقعيت نزديكتر است، 60000 نفر و به تخمين اوژن فلاندن، در حدود يكصد هزار نفر است: «شش هفت باب مسجد، سه يا چهار مدرسه، يكصد حمام، و نزديك به يكصد باب كاروانسرا، تعدادي دكان بدقواره و كثيف، و ديواري طولاني با آجرهاي زرد رنگ در دور تا دور شهر، با شش دروازه». اين است ظاهر و باطن پايتخت پادشاهان قاجار تا زمان سلطنت محمدشاه غازي. فلاندن بعد از بازديد اجمالي از اين شهر، جملة حكيمانهاي در سفرنامهاش يادداشت ميكند كه در خور تأمّل است: «تهران در واقع جايگاه زندان مانندي است براي عدة بيشماري از افراد خاندان سلطنت، كه اغلب اين زندانيان را برادران يا عموهاي شاه تشكيل دادهاند.» در غياب شاه، فرستادگان فرانسوي لازم ميدانند براي اداي احترام به حضور فرهاد ميرزا ]معتمدالدوله، فرزند پانزدهم عباس ميرزا، كه از شاه يازده سال كوچكتر است[ برسند. فرهاد ميرزا از شاهزادگان فاضل و مقتدر قاجار است و هنگام ورود آنان به تهران، با عنوان نايبالاياله، مسئوليت نظم و حفاظت تهران را بر عهده دارد.[20] فلاندن در تهران، فرصت اين را پيدا ميكند كه با ميرزا صالح شيرازي، از نخستين محصلاني كه به فرمان عباس ميرزا در سلا 1230 / 1815 به اروپا فرستاده شد، آشنا شده و از او علت مسافرت غير منتظرة شاه را جويا شود. كاشف به عمل ميآيد كه لوطيان اصفهان به تحريك يكي از علما كه با مسائل هرات و تحريك و توطئه انگليسيها بيارتباط نيست، شهر را به آشوب كشيدهاند. شاه و حاجي ميرزا آقاسي مصلحت را در اين دانستهاند كه براي خواباندن فتنه، شخصاً در اصفهان حضور پيدا كنند. فرستادگان فرانسوي پس از توقفي كوتاه در تهران، به سوي اصفهان حركت ميكنند. در كاشان شاهزاده فتحاللّه ميرزا ]شعاعالسلطنه، پسر سي و پنجم فتحعلي شاه و پدر شكوهالسلطنه مادر مظفرالدين شاه[، حاكم آن منطقه، از مهمانان فرانسوي پذيرايي شاياني به عمل ميآورد و حتي براي خوشايند سفير و اعضاي هيئتش، لوطيان شهر را همراه با خرس و ميمون به پيشواز آنان ميفرستد! فلاندن با مشاهده ركود كارخانههاي پارچهبافي كاشان، كه روزگاري در دوران سلطنت پادشاهان پرآوازة صفوي، «بيش از دو هزار كارگر در هر يك از آنها مشغول به كار بودند» و پارچههاي ابريشمي گلدار و زريهاي زيباي ظريف، و همچنين مخملها و شالهاي معروف در آن شهر يافته ميشد، دستخوش تأثر ميشود و موجبات اين ركود را «همجواري شوم با انگليس» مي داند كه بازار ايران را عمداً با كالاهاي نازل انباشته است تا هيچ توليدكنندهاي قدرت رقابت با كالاهاي آن دولت را نداشته باشد. اما جاي شكرش باقي است كه صنعت مسگري هنوز در كاشان از رونق نيفتاده و صداي چكش مسگران، گوش فلك را كر ميكرده است. روز اول آوريل 1840 / 25 صفر 1256، هيئت فرانسوي كاشان را ترك ميگويند و بعد از 25 روز مسافرت در حاشية كوير، سرانجام وارد شهر افسانهاي اصفهان ميشوند. اما اين شهر كهن و زيبا، كه ديدار آن از ديرباز آرزوي هر جهانگرد صاحبدلي است، چندي است كه دستخوش آشوب شده و سررشتة اين فتنه با حوادث هرات پيوند دارد. اما بنا به گفتة فلاندن، در ظاهر لوطيان شهر، به بهانة حمايت از مجتهد اصفهاني، شهر را به آشوب كشيدهاند.[21] در اصفهان، اولين وظيفة هيئت، باريابي به حضور شاه است كه ترتيب آن در سومين روز ورود، مطابق برنامهاي كه قبلاً تعيين شده است، داده ميشود. بعد از ملاقات با شاه، بايد طي تشريفاتي با حاجي ميرزا آقاسي، كه اهميتش از شاه بيشتر است، ديداد كنند. اما ملاقات صدراعظم، كه «داراي دماغي نوك دراز و خميده و دهاني بدون دندان است» و «... چند تار موي بد رنگ سبيل او را تشكيل ميدهد، باب طبع اين نقاش زيباپسند نيست. چون از اهميت و شكوه مقام صدرات عظمي هيچ اثر و نشانهاي در چهره و حركات اين شخصيت مهم مشاهده نميشود. يكي از عادات صدراعظم اين است كه به هنگام صحبت كردن، با ضربة دست، عمامة خود را در سر جابهجا ميكند. حركت عجيبي كه موجب خنده و سرگرمي اعضاي هيئت شده است. حاجي ميرزا آقاسي، با آن كه هرگز حاضر نيست مراتب برتري اروپاييان را بر مردم كشور خود بپذيرد، با اين حال، چندان سياست و خويشتنداري دارد كه در برابر مهمانان خارجي، خود را نسبت به اروپاييان علاقهمند نشان دهد. يكي ديگر از محاسن «شخص اول مملكت» در دوران پادشاهي محمدشاه اين است كه از رفتن به زير سلطة كشورهاي اروپايي، كه نفوذ خود را گاه با تهديد و گاه با تطميع اعمال ميكنند، با مهارت طفره مي رود.» بعد از انجام دادن ديدارهاي رسمي و مبادلة هديهها، شاه از اوژن فلاندن ميخواهد از صورت وليعهد، كه بيش از نه سال ندارد، تصويري تهيه كند. اين كار مقدمهاي است براي كشيدن تصويري از صورت خود شاه، فرصتي كه براي فلاندن بسيار خوشحالكننده و مغتنم است. مقارن ورود هيئت به ايران، منوچهرخان معتمدالدوله، سردار ارمنيالاصل و كاردان آن دوران، از سوي شاه به حكومت اصفهان منصوب شده و اين حاكم مقتدر توانسته است شورش شهر را به كلي خوابانيده و خيال شاه را از اين بابت آسوده كند. اما در همه جا شايع شده است كه «مطابق پيشگويي شاه نعمتاللّه ولي، مدت سلطنت محمدشاه، بيش از يازده سال دوام نخواهد داشت.» و آن پادشاه عامي و خرافهپذير براي مقابله با اين پيشگويي «مدام پول و طلا به جيب ملّاها و درويشها ميريزد تا براي دوام سلطنت وي دعا كنند!» در سرتاسر تاريخ، در كشورهايي كه ابرهاي تيرة استبداد و خفقان، بيش از هر زمان دير بر سر مردم سايه مياندازد، يكي از ارههاي گريز و يا روزنهاي براي نفس كشيدن، توسل به فال و پيشگويي است. از اينجاست كه مردم با ذوق كشور ما از روزگاران دور، وقتي دستشان از همه جا كوتاه شده، دست به دامن شاه نعمتاللّه ولي زدهاند و تنها در قرن اخير، آن گونه كه اهل تحقيق به درستي ميدانند، چندين بار آمال و آرزوهاي قبلي خود را به صورت ابياتي با رديف «ميبينم» يا با قافيه و رديفهاي ديگر، به نظم كشيده و به نام اشعار آن عارف نامي در افواه مردم كوچه و بازار انداختهاند.[22] در اصفهان، پس از ملاقات كنت دوسرسي با شاه و رجال مهم ايران و مذاكرات لازم، مأموريت رسمي هيئت به پايان ميرسد و روز اول ژوئن از راه كرمانشاه ـ بغداد، به فرانسه مراجعت ميكنند، اما وظايف اصلي و مأموريت فرهنگي فلاندن و كُست، تازه آغاز شده و پس از خداحافظي با رئيس هيئت، براي تحقيق و حفاري دوباره عازم همدان ميشوند. از كارهاي ارزندة اين دو هنرمند در آن شهر، سوادبرداري از دو لوحة معروف گنجنامه در درة عباسآباد است كه با خط ميخي و به زبانهاي پارسي باستان و بابلي و ايلامي، يكي به نام خشايارشا و ديگري به نام پدرش داريوش بزرگ، حكاكي شده است. طبق نوشتة فلاندن، هنگامي كه آن دو به انجام دادن چنان كار مهم و پرمشقت مشغول بودند، همراهان ايراني آنها در پاي آبشار و بر روي صخرهاي نشسته وقت خود را با خنده و شوخي ميگذرانيدند! مقصد بعدي بازديد از شهرها و شهركهاي مختلف ايالت كرمانشاه است. ابتدا به جايگاه خرابهاي ميرسند كه نامش كنگاور است و در كنگاور ويرانههاي يكي از آثار مهم باستاني را از نزديك بررسي ميكنند. آنها به استناد نوشتة يكي از جغرافيدانان ـ كه ظاهراً منظورشان ايسيذروس خاراكسي است ـ چنين حدس ميزنند كه اين ويرانهها بايد مربوط به معبد ديانا يا معبد آناهيد باشد. بعد از اندكي كند و كاو در زمينهاي كنگاور به سوي «صحنه» ميروند و با راهنمايي اهالي دهكده، در كمركش كوهي از غاري بازديد ميكنند. در درون آن غار قبري است و اين قبر شبيه به مقبرههاي شاهاني است كه در اطراف تخت جمشيد احداث شدهاند. بعد از عبور از روي رودخانة گاماساب، به نقطهاي ميرسند كه كوه بيستون سرفراز و با شكوه در برابر آنان سربرافراشته است. مشاهدة نقشهاي برجسته و سنگنبشتههاي اعجابآميز آن هر دو را مسحور ميكند. در فاصلة كمي از كرمانشاه، هنگام عبور از رودخانة قراسو، همراهان ايراني آنان ميگويند كه روزي خسرو پرويز، پادشاه ساساني، در كنار همين رود، زير خرگاه شاهانهاي نشسته بود، ناگهان نامة حضرت محمد (ص) به دستش مي رسد. چون تا آن زمان نام نويسندة نامه به گوشش نرسيده بود، از دريافت آن ناراحت شد و نامه را پاره كرد و پارههاي آن را به قراسو ريخت. مسلمانان متعصب معتقدند كه پس از اين واقعة ناگوار، بلافاصله آن قراسو كاهش يافته و ديگر آب كافي كشت و زرع آن ناحيه را سيراب نكرده است. كرمانشاه در آن سالها، شهري ويران و كم رونق است. اغلب كاروانهايي كه از اين شهر ميگذرند، بارشان جنازة مردگان است و آنها را براي دفن در كربلا حمل ميكنند. از اين رو، مسافران فرانسوي، بيش از يك روز در چنان شهري توقف نميكنند، و به طاق بستان ـ كه براي اهل دل گوشهاي از بهشت است ـ ميروند و چندين روز به كاوش و تحقيق مشغول ميشوند. از ديدگاه فلاندن نقشهاي برجستة طاق بستان، كه ايرانيان گاهي نام آنجا را تخت رستم ميناميدند، بسيار ديدني است. در كنار تصويرهاي حجاري شده بر سنگ، «جملههايي به خط پارسي باستان نوشته شده كه دانشمند و فيلسوف معروف آقاي ]سيلوستردو[ ساسي[23]، آن را ]به فرانسه[ ترجمه كرده است.» فلاندن شب و روز در طاق بستان مشغول نسخهبرداري از نقشهاي برجستة آنجاست و در اين فاصله دوستش كُست سري به پل زهاب ميزند. در انتظار مراجعت وي، روزي كه فلاندن از كرمانشاه به بيستون ميآمده، در نزديكي بيستون باران بسيار شديدي او را غافلگير ميكند. افسوس كه فلاندن فارسي نميدانست و الا در سفرنامهاش مينوشت: به بيستون كه رسيدم گرفت باراني اگر غلط نكنم اشك چشم فرهاد است سرانجام وقتي دو دوست دوباره به هم ميرسند، هر دو به اتفاق هم راهي نهاوند ميشوند و بسيار علاقه دارند كه تا ويرانههاي شهر باستاني شوش پيش روند. چون به كمان آنان تنها اروپايي كه قدم در آن منطقه گذاشته سرگرد رالينسن ]انگليسي[ بوده است.[24] اما سرتاسر آن نواحي ناامن است و راهها پر از حرامي. از اين رو دوباره به اصفهان مراجعت ميكنند و در راه اصفهان اول كست و چند روز بعد در اصفهان فلاندن مراجعت ميكنند و در راه اصفهان اول كست و چند روز بعد در اصفهان فلاندن دچار بيماري ميشوند و شايد بر اثر ضعف ناشي از اين بيماري است كه در جايي از كتابش به خرافهانديشي پرداخته و اظهار نظر عوامپسندانهاي كرده است: «... در ميان قبرهاي ارمنيان، يك قبر خاصيت ويژهاي دارد و آن قبر متعلق به يكي از اتباع آلماني است كه مرگ را بر ترك دين مسيح ترجيح داد. ارمنيان اعتقاد راسخ دارند كه اين قبر بيماران تبدار را شفا ميدهد.» در مورد منارجنبان اصفهان هم نظر فلاندن بسيار سادهلوحانه و دور از نظرية واقعبينانة يك هنرمند جهانديده است. بايد آن را خواند و خنديد: «... ايرانيان مذهبي چنين معتقد هستند كه تكان هر يك از آن دو مناره به خاطر كرامت كسي است كه در زير خاك آن بنا خوابيده، اما به نظر من حركت مناره علت روشني دارد. بايد اين حركت ناشي از سستي بنا و عدم استحكام تيرها يا ملاطي دانست كه دو مناره را به هم متصل ميكند!....» اما در مورد موسيقي ايرانيِ آن روز، نظرش شايان توجه و درخور تأمل است: «موسيقي ايراني به دو علت موسيقي عقبماندهاي است. علت اول آن كه موسيقي مانند نقاشي هنر اقتباسي و تقليدي نيست بلكه بيشتر جنبة علمي دارد. دوم آنكه موسيقي ايراني ]البته در اوايل دوران قاجار[ بيشتر در دست لوطيان و افراد نازلي بوده، كساني كه كار ديگري از دستشان ساخته نبوده است.» آن دو بعد از چند هفته استراحت و سير و سياحت در اصفهان، براي بازديد از آثار تاريخي فارس به جانب جنوب حركت ميكنند و روز دهم اكتبر 1840 / شعبان 1256 به حوالي «نقش رستم» ميرسند و تصميم دارند مدتي در آن نواحي به جستجو و كاوش بپردازند. فلاندن ادعا ميكند جهانگرداني كه پيش از وي به آنجا آمدهاند فقط از شش نقش در نقش رستم آگاهي داشتند، اما او و دوست معمارش توفيق آن را يافتهاند كه نقش هفتم را هم از دل خاك بيرون بياورند. در نقش رستم پدر حاكم آن منطقه به آنها ميگويد كه چند سال قبل انگليسيها بسياري از سنگهاي تخت جمشيد را ربوده و از ايران خارج كردند. روز بيست و يكم اكتبر كار آنان در نقش رستم به پايان ميرسد و به سوي تخت جمشيد، كه در ميان ايرانيان گاهي به چهل منار و يا چهل ستون معروف بوده است، رهسپار ميشوند. روي ستونهاي تخت جمشيد از اتباع انگليسي: از سرجان ملكم[25] و جيمز موريه[26]، و از بوفور[27] و دارو[28] از اعضاي هيئت كنت دوسرسي، عباراتي به رسم يادگار نوشته شده است. فلاندن و كست با شمّ هنري خاصي كه دارند، بعد از دقت در نقشهاي برجستة تخت جمشيد، نكتة ظريفي را بازگو ميكنند: «ايرانيان بسيار دوست ميدارند كه اغلب شاخهاي گل در دست داشته باشند و آن را به يك دوست يا نخستين كسي كه با آنها ملاقات ميكند، مؤدبانه تقديم كنند.» فلاندن دوست دارد از سر كنجكاوي از رهگذراني كه گهگاه از آن طرفها ميگذرند، و با ديدن اين دو خارجي در ميان ويرانهها، براي تماشاي كار آنها، مدتي درنگ ميكنند، دربارة اين آثار پرس و جو كند. اما هيچ كس از سرگذشت تخت جمشيد آگاهي دقيقي ندارد فقط تا اين حد ميداند كه اين بناي باشكوه از سوي اسكندر به آتش كشيده شده است. بايد خوشحال بود كه نه عمر خضر بماند و نه مُلك اسكند..... اقامت اين دو فرانسوي در ايران چندان طولاني شده كه در اين فاصله فرهاد ميرزا به حُكومت فارس منصوب شده است و در مقام واليگري ايالت به بازديد خرابههاي تخت جمشيد ميآيد و دربارة آثار تاريخي و مسائلي كه در اروپاي آن روز ميگذرد، از اوژن فلاندن سؤالاتي ميكند، اما فرهاد ميرزا با آن كه يكي از شاهزادگان فاضل و آگاه خاندان قاجار است، وقتي از زبان اين جهانگرد ميشنود كه حكومت فرانسه مشروطه است و امور كشور از طريق گذرانيدن قوانين لازم از تصويب مجلس اداره ميشود، حاضر نيست چنين واقعيت مسلّمي را بپذيرد. چون از نظر وي وظايفي را كه يك تن كه خود را مالكالرقاب و فوق همه ميداند، انجام ميدهد، و به استناد «انا و لا غيري» حكم امر و نهي صادر ميكند، چگونه ممكن است چند صد نفر، به نمايندگي از طرف مردم و با شور و تبادل نظر و با رعايت قانون بتوانند انجام دهند. فلاندن بعد از بررسي دقيق در آثار باقيمانده از تخت جمشيد، نسبت به نظريات بعضي از جهانگردان، به ويژه كرپورتر[29]، نقاش انگليسي، دربارة پارهاي از تصويرهاي نقش برجستة تخت جمشيد ايرادهايي دارد. ما بحث در باب اين مسائل را به تاريخدانان و اهل نظر واگذار ميكنيم و از سر اين مطلب ميگذاريم. اما تكرار جملههايي از زبان اين نقاش باستانشناس براي هر ايراني كه به آثار و ميراثهاي فرهنگي سرزمين خود علاقهاي دارد، بسيار گوشنواز و افتخارانگيز است. «.... تمامي جهانگردان ]كه از ايران ديدن كردهاند[ بدون ترديد در اين نكته با من هم عقيده و همآوازند كه در ميان كلية آثار باستاني موجود در جهان، بقاياي برجاي مانده از بناي تخت جمشيد، ارزش و اهميت ويژهاي دارد و بازديد از اين آثار هر بينندهاي را به شدت تحت تأثير قرار ميدهد. با دقت و بررسي عميق در اين مجموعه آثار، به درستي درمييابيم كه در سرتاسر ساختار تخت جمشيد، كمترين عيب يا ايراد به نظر نميرسد. سنگتراشان اين كاخ باشكوه، نخواستهاند همانند حجاران هند و مصر، نقشهاي عجيب و غريب و بسيار رعبانگيز روي سنگها بتراشند.... در يك جمله بايد گفت، هر اثري كه در تخت جمشيد مشاهده ميشود، نمونهاي از نهايت استادي و اوج كمال است....» فلاندن به كمك نردبان، نام خود و ياران همراه را در جايي بلند، روي صخرهاي مينگارد تا روزي صاحبدلي به رحمت، از زحمات اين خدمتگزاران راستين تاريخ و فرهنگ، ياد و حقشناسي بكند. سرانجام آن دو بعد از شش هفته اقامت و تلاش و كاوش در تخت جمشيد، با مشاهدة اولين سپيدي برف بر قلة كوههاي دوردست، روز هشتم دسامبر به شيراز نقل مكان ميكنند. فلاندن در شيراز از مزار دو شاعر بلندآوازة ايراني، كه كريمخان زند براي هر دو گنبد و بارگاهي ساخته بود، بازديد ميكند. قبر سعدي بر خلاف آنچه كه جهانگردان پيشين نوشتهاند، عاري از زرق و برق ظاهري است و بسيار ساده و بيصاحب در گوشهاي افتاده. اما بارگاه حافظ حال و صفاي خاصي دارد و همان گونه كه خود پيشبيني كرده، در واقع «زيارتگه رندان جهان» و مجمع و محل توسل اهل دل است. گفتني است كه در مدت اقامت آنان در شيراز حادثة ناگوار و تأسفانگيزي رخ ميدهد: شبي يكي از مسجدهاي كوچك شهر ناگهان آتش ميگيرد و به دنبال آن در شيراز چنين شايع ميشود كه عاملان اين آتشسوزي افراد فرانسوي بودهاند. مردم به كوچه و بازار ميريزند و به عنوان اعتراض و ابراز احساسات به سينهزني و نوحهسرايي ميپردازند.... اوژن فلاندن و پاسكال كست كه پيش از وقوع اين حادثه تصميم به عزيمت گرفته بودند، وقتي ميبينند هوا اين گونه پس است، در رفتن شتاب ميكنند. بعد از گذشت مدتي معلوم ميشود خادم مسجد كه به تدريج چراغها و فرشها و ساير وسائل متعلق به مسجد را فروخته و پولش را به جيب زده بوده است چاره را در اين ديده كه براي ايز گم كردن با دست خود مسجد را به آتش كشيده و گناه آن را به گردان فرانسويان از همه جا بيخبر بيندازد. در كشورهاي استبداد زده و عقب افتاده اين رسم متداولي است كه گناه هر كمبود و نابساماني را از چشم ديگران ببينند و عقدههاي مردم را با فرياد كشيدن عليه دشمنان خيالي، معمولاً اين گونه خالي كننند. كُست و فلاندن پس از ويرانههاي تخت جمشيد و حجّاريهاي نقش رستم، ارزندهترين آثار باستاني ايران را در خرابههاي شهر قديم شاپور، يا شاپور خُرّه، در اطراف كازرون مييابند. همان گونه كه علاقهمندان به آثار تاريخي ميدانند، پيكرة شاپور اول پادشاه ساساني، و ويرانههاي آتشكدة جِره، از آثار دوران بهرام گور و آثار بسيار قديمي ديگر در آن حول و حوش باقي است و ارزش و اهميت همة آنها در وهلة اول از سوي بيگانگان كشف و به جهانيان اعلام شده است. روز 25 دسامبر 1840 / اول ذيعقده 1256 كار كاوش و طرحبرداري در ويرانههاي شاپور به پايان ميرسد و كست و فلاندن آنجا را به مقصد بوشهر ترك ميكنند. در ميان راه از كاروانيان ميشنوند كه در مصر و سوريه حوادثي در جريان است و شگفت آنكه جنگي كه از سوي تركها، به تحريك حكومت انگلستان عليه محمدعلي پاشا آغاز شده، خبرش از طريق مسافران بغداد و بمبئي در همه جا پيچيده است و خبر اين جنگ موجب شده كه نفرت مردم نسبت به انگليسيها بيش از پيش برانگيخته شود. در دهستان دالكي يك ايراني به گوش اين مسافران فرانسوي پنهاني ميرساند كه پيكي از جانب محمدعلي پاشا، نايبالسلطنه و نخستين خديو مصر، كه مدتي با ناپلئون جنگيد و در سال 1833 / 1249 نيروي عثماني را از خاك مصر بيرون راند، به دربار محمدشاه آمده و پيشنهادي با خود آورده است كه دو دولت مصر و ايران با هم متحد شده و با همدستي هم عليه عثمانيها وارد جنگ شوند. شيوع اين خبر موجب نشاط و شادي مردم ايران شده است. در چنان جوّ بحراني دروازههاي بوشهر را محكم بستهاند و ورود به شهر به آساني ميسر نيست. اما مهمانان فرانسوي به بركت سفارشنامههاي معتبري كه در جيب خود دارند، به داخل شهر راه مييابند. به محض ورود به بوشهر، شخصي به نام آقا يوسف ملكم، كه پدرش ارمني و مادرش فرانسوي و خود از عمّال كمپاني هند شرقي است، ناگهان بر سر راهشان سبز ميشود و اين مسافران خسته و از گرد راه رسيده را با اصرار محبتآميزي به منزل خود هدايت ميكند. احتمالاً بر اثر القائات شبههآميز اين ميزبان مرموز است كه اوژن فلاندن ناآگاهانه اظهار ميكند: «ايرانيان هميشه از دريا و كشتي بيم دارند و در فاصلة دوري از دريا سكونت ميگزينند، و حتي از نهيب امواجي كه از دريا برميخيزد و در پهنة ساحل تا بالاي شنريزهها پيش ميروند، به شدت وحشت دارند.» معلوم ميشود فلاندن بسياري از كتابها را كه دربارة ايران و ايرانيان نوشته شده است، از جمله تواريخ اثر هرودوت را به دقت نخوانده است. والّا در آن كتاب، با آن كه قلم در كف دشمن بوده، آشكارا ميديد كه هم در جنگ داريوش بزرگ و هم در جنگ خشايارشاي اول با يونان، ارتش ايران داراي بزرگترين نيروي دريايي آن روز بود. هرودوت «جمع جهازات شاهي را 3000 فروند[30]» آورده كه به نظر اغراقآميز ميرسد. جنگ سالامين، كه به علت طوفان شديد به شكست ناوگان ايراني انجاميد و پل بستن با كشتي بر روي تنگة هلسپونت يا داردانل، شلاق زدن خشايارشا بر آبهاي دريا معروفتر از آن است كه اشاره به آنها لازم باشد. حتي در اسطورههاي ايراني هم بارها كشتي و كشتيسازي آمده و نخستين سازندة كشتي در ايران را جمشيد، شاه اساطيري اين سرزمين، دانستهاند. فردوسي بزرگ در اين زمينه ميگويد: گذر كرد از آن پس به كشتي بر آب ز كشور به كشور برآمد شتاب[31] به نوشتة سِراِرسكين لاخ: «خليج فارس يكي از قديميترين راههاي دريايي دنياست و احتمالاً نخستين دريايي است كه انسان روي آن به دريانوردي پرداخته است....»[32] و اين دريا همان گونه كه نامش گواهي ميدهد از سپيده دم تاريخ به سرزمين ايران تعلق داشته است، پس چگونه ميتوان ادعا كرد كه ايرانيان در كرانة چنين دريايي زندگي كنند، اما از موج و دريا واهمه به دل راه دهند. البته گمان نميتوان كرد كه از ميان ايرانيان هرگز دريانوردان نامي و به ويژه دزدان دريايي برنخاسته است. شايان توجه است كه خود فلاندن نيز در دنبالة مطلب به تأسيس نيروي دريايي از سوي نادرشاه افشار اشارهاي دارد و در جايي مينويسد نادرشاه تصميم گرفت ناوگاني تشكيل دهد و به يكي از مهندسان انگليسي سفارش ساختن كشتي بزرگي داد. در تكميل اين سخن بايد افزود در آن سالها به فرمان نادر ساختن چندين فروند كشتي آغاز شد و به علت فراهم نبودن چوب در كرانههاي خليج فارس، آن شاه مقتدر، در اوايل پاييز سال 1740/1153 دستور داد براي حمل چوب ارابههايي آماده كنند. اما چون ميان مازندران و بوشهر (كه در آن زمان بنا به رسم ناپسند روزگار و طبع تملقپسند ايراني كوتاه مدتي بندر نادري ناميده ميشد) جادة مناسبي براي حركت ارابهها وجود نداشت، الوار چوب مقداري از راه را روي دوش كارگران حمل شد. اما با كشته شدن ناگهاني نادر اجراي تمامي اين برنامههاي بلندپروازانه به بوتة فراموشي سپرده شد. آثاري از كشتيهاي ايراني، چه در هنگام ورود نيبور به بند بوشهر، كه چهارده سال پس از درگذشت نادر وارد آن بندر شده بود، و چه در حين مسافرت سرهارفورد جونز[33] به ايران هنوز در لنگرگاه بوشهر باقي بوده است.[34] فلاندن و كست، پيش از آن كه روز دوم ژانوية 1841 / ذيعقدة 1256 بندر بوشهر را ترك كنند، به بازديد قلعة «ريشهر» كه در واقع بقاياي شهر باستاني ديوار اردشير است ميروند و آنگاه در اجراي مأموريت تحقيقاتي خود به فيروزآباد، فسا، و دارابگرد سفر ميكنند. در فيروزآباد، ويرانههاي آتشكده فيروزآباد و كاخ و نقش برجستة اردشير بابكان مورد بازديد آنان قرار ميگيرد. اما اطلاعات و آگاهي آن دو دربارة اين آثار از مرز افسانه تجاوز نميكند. در فسا مدتي خاك تل ضحاك را زير و رو ميكنند و در دارابگرد از باغ محمدصادق ميرزا ]يكي از عموهاي محمد شاه[ كه محل اقامت آنان است، به عنوان زيباترين باغي كه در ايران ديدهاند، ياد ميكنند. و پس از بازديد قلعة داراب و ساير نقاط تاريخي، از راه سروستان باز به شيراز مراجعت ميكنند. اما اين بار بيش از يازده روز در شيراز نميمانند و يك روز مانده به عيد نوروز سال 1220 هجري خورشيدي، خود را به تهران ميرسانند. ژنرال دوهامل وزير مختار روس، آنان را به همراه اعضاي سفارت آن كشور، در مراسم سلام نوروزي كه در كاخ گلستان يا تختخانه برگزار شده است شركت ميدهد. چند بار نيز به طور خصوصي به حضور محمدشاه ميرسند و فلاندن گزارشي از سير و سياحت خود، ضمن ارائة طرحهايي كه از بناهاي ديدني ايران تهيه كرده است، به عرض شاه ميرساند و چهار تابلو از مناظر اصفهان را به وي تقديم ميكند. سرانجام روز 24 آوريل ]4 ارديبهشت 1220 هـ . ش / اول ربيعالاول 1257 هـ . ق[ اين مسافران خستگيناپذير تهران را ترك گفته و در نهم ماه مه / 19 ارديبهشت وارد تبريز ميشوند. پس از يك ماه اقامت در تبريز، از راه تسوج ـ سلماس به اورميه ميروند. دهستاني كلدانينشين و خوش آب و هواي خسروآباد، در مجاورت سلماس، مناسبترين محل براي رفع خستگي و استراحت كوتاه مدت است و بهترين فرصت براي بازديد از نقش برجستة ديدني جنگ شاپور اول با روميان. اين نقش پرابهت، بر روي تخته سنگي در كوهي به نام «صورت بوروني» كنده شده است. حاكم جديد اورميه، حامي ديرين آنها، شاهزاده ملك قاسم ميرزاست، ولي كست و قلاندن ترجيح ميدهند كه در منزل يكي از همميهنان فرانسوي خود به نام آقاي تئوفان[35] اقامت كنند. آقاي تئوفان با حمايت شاهزاده در اورميه مدرسهاي دائر كرده است. اما گفتني است پيش از وي، مدرسة پررونقتر ديگري از سوي مبلغان مذهبي آمريكايي كه از بوستون به اورميه آمده بودند، دائر و در اطراف و اكناف ايران از شهرت خاصي برخوردار بود. به دعوت ملك قاسم ميرزا، آنها يك روز تمام در خانةوي ميگذرانند اين شاهزادة روشن فكر در منزل خود ميز بيلياردي دارد و پيش از صرف ناهار مدتي با مهمان خود بيليارد بازي ميكند. بعد از ظهر، تا فرا رسيدن وقت شام، به اين دو فرانسوي پيشنهاد ميكند كه از حمام اختصاصي خانه، كه شبيه به يك حمام بزرگ سنتي است، استفاده كنند. به دعوت و تشويق شاهزاده، افسران و ساير مهمانان ايراني هم همراه فرانسويان وارد حمام ميشوند. كاري كه با توجه به تعصبات خشك آن زمان، خالي از اعجاب نيست. دلاكي چيرهدست، با مشتمال و كيسهكشي استادانهاش خستگي راه و ماهها تلاش در كوه و بيابان را از تن آنان ميزدايد. سر شام، سه نوازنده در گوشهاي آرام آرام ساز ميزنند و جامهاي گلرنگ، به شادي دوستداران فرهنگ ايراني، پياپي پر و خالي ميشود. روز 15 ژوئن، در آخرين روزهاي بهار، روز خداحافظي با شاهزاده ملك قاسم ميرزا و هنگام عزيمت به سوي بغداد است. آنها از اورميه تا مرز از آباديهايي عبور ميكنند كه عموماً كُردنشيناند و شاخصترين آنها ساوجبلاغ يا مهاباد امروزي است. هفتم ژوئيه وارد بغداد ميشوند. سمت راست دجله در بغداد محل سكونت شيعيان و ايرانيان است و آن گونه كه اين دو مسافر تازه از راه رسيده شهادت ميدهند، ساكنان آن محله، به انگيزة اختلافات قومي و مذهبي، مورد آزار و اذيت عربها قرار ميگيرند. ظلالسلطان عليشاه، عمومي تبعيدي شاه هم، كه بعد از درگذشت پدرش فتحعلي شاه با عجله در تهران تاجگذاري كرده و اين سجع مهر را براي خود برگزيده بود: شكرللّه كه عليخان شاه شد ظل السلطان بُد و ظل اللّه شد!»[36] در اين محله ساكن است و با حمايت شديد انگليسها، براي خود دم و دستگاه و بيا و برويي دارد. دولت انگليس آشكارا، از بيست سال پيش در صدد بسط كامل نفوذ و تسلط خود در اين مناطق بوده و براي اين منظور عدهاي سرباز، از انگليسيها و هنديها، در اين حوالي مستقر كرده است. طبق پيشبيني فلاندن ديري نخواهد كشيد كه در اين مسابقة توسعهطلبي، سر فرانسويها، به خاطر روش معتدل و احتياطآميزي كه در پيش گرفتهاند، به كلي بيكلاه خواهد ماند و حتي درهاي سفارتشان بسته خواهد شد. پيشبيني هوشمندانهاي كه هفت سال بعد به واقعيت ميپيوندد. اما ناگفته نبايد گذاشت كه نه كست و نه فلاندن، هيچ كدام مرد سياست نيستند و غرض از مسافرت آنان به بغداد بررسي اين گونه مسائل نيست، بلكه شوق ديدار تيسفون و سير و سياحتي در خرابههاي بابل، پاي آنان را به اين سرزمين كشانده است. آرزويي كه خيلي زود برآورده ميشود. و چند روز بعد به ديدار ايوان مدائن ـ كه به حق آن را بايد آيينة عبرت و جلوگاه عظمتِ از دست رفتة يك ملت ريشهدار و با فرهنگ دانست ـ نائل ميشوند. قلاندن فرصت و بخت آن را دارد كه طرحي از ساختمان نيمه ويران آن تهيه كند و ضمن توصيف سبك معماري اين بناي باشكوه در سفرنامة خود، از اشاره به اين حقيقت تلخ دريغ نميورزد كه ابوجعفر ]عبداللّه[ المنصور، خليفة عباسي ]خلافت 158-136 هـ . ق[، ظاهراً به قصد صرفهجويي دستور داده بود قسمتي از قصر باعظمت كسري را منهدم كرده و از سنگ . مصالح آن در ساختن بغداد، مقر خلافت خود استفاده كنند.... از آتش حسرت بين بريان جگر دجله خود آب شنيدهستي كآتش كندش بريان؟ فلاندن و كست بعد از سيري در حلّه و بازديد از خرابههاي بابل، روز پنجم سپتامبر 1841 / رجب 1257، همراه با نقشهها و مدارك گرانبهايي كه از آثار تاريخي و ديدني اين منطقة پهناور تهيه كردهاند، بغداد را ترك ميكنند. آنها به خصوص اوژن فلاندن، كه با ديدة انصاف و خالي از غرض به مردم كشور ما نگريسته و هدف و انگيزهاي جز پژوهش و خدمت به ساحت تاريخ در سر نداشته است، به قول شاعر هميشه عزيز زمانة ما، استاد فريدون مشيري از زمرة «سحرخيزان شهر روشنايي» بودند و در سالهايي كه ما سخت در خواب غفلت غرب بوديم، به اين سرزمين آمدند و با كشف و معرّفي آثار ارزندهاي از گذشتههاي دور، كه ما هيچ وقت آن طور كه بايد و شايد قدر آنها را ندانستهايم، «دروازههايي» از تمدن و فرهنگ تابناك ايراني را به يور جهانيان گشودند. 1ـ حسين خانمقدم مراغهاي از اعقاب آقاخان مقدم، از رجال شايسته دوران قاجار بود و در اسلامبول و پاريس و لندن مأموريتهاي رسمي به عهده داشت و در ملاقات با مترنيخ صدراعظم معروف اطريش، سخت مورد تحسين وي قرار گرفته بود. [2] - Sercey (Comte de)، كنت دوسرسي شرح مأموريت خود را طي سفرنامهاي با عنوان La Perse en 1849 به رشتة تحرير درآورده و اين سفرنامه از سوي آقاي دكتر احسان اشراقي به فارسي ترجمه و جزو انتشارات مركز نشر دانشگاهي در 1362 به چاپ رسيده است. [3] - Carsten Niebuhr: سفرنامة نيبور، ترجمة آقاي پرويز رجبي، انتشارات توكا، تهران 1354. [4] - Engelbert Kaempfer: انگلبرت كمپفر (1716-1651) سياح محقق آلماني است و در زمان سلطنت شاه سليمان صفوي (1105-1077) به ايران آمده و سفرنامهاي به زبان لاتيني نوشته كه از سوي پروفسور والتر هنتس به آلماني، و توسط نويسندة دانشمند آقاي كيكاووس جهانداري به فارسي ترجمه و با عنوان در دربار شاهنشاه ايران جزو انتشارات انجمن آثار ملي در سال 1350 در تهران چاپ شده است. [5] - Georg Friendrich Grotefend [6] - سفرنامة نيبور ترجمة پرويز رجبي، ص 26. گفتني است كه در مورد 42 حرف خط ميخي اين توضيح لازم در زيرنويس همان صفحه وارد شده است كه خط فارسي باستان 36 حرف دارد دو علامت جداكنندة كلمهها و هشت ايدهئوگرام (هزوارش). [7] - Eugene Napoleon Flandin [8] - Pascal Coste [9] - اين كتاب عنوان مفصلي دارد و قسمتي از نوشتة صفحة عنوان آن چنين است: Voyages en Perse de M.M. Eugene Flandin, Peintre et Pascal Coste, Architecte… entrepris par ordre de M. Ministre des Affaires Etrangeres. اين كتاب در ميان سالهاي 1843 تا 1854 در پاريس چاپ شده و جزو كتابهاي نادر و نفيس مربوط به ايران بود. اما خوشبختانه در سال 1355، از روي نسخههاي موجود در كتابخانة ملي ايران و موزة ايران باستان، دوباره عكسبرداري و در شركت افست به تعداد يك هزار و دويست نسخه، به نحو شايستهاي چاپ و صحافي شد. اما سه سال بعد، از بد حادثه يكي از مهندسان تازه به مقام رسيده، با تصميم ناپختهاي كمر به نابودي آنها بست و حكم خود را به عنوان اقدام مشعشعانهاي از صفحة تلويزيون به آگاهي همگان رسانيد. در اجراي اين تصميم كم مانده بود تمامي كتابها به جرم نام سازماني كه آنها را چاپ كرده بود، مبدل به خمير شوند. اما با اقدام به موقع چند كتاب دوست دلسوز و خيرانديش نامهاي با امضاي دو استاد گرانقدر، زندهياد دكتر غلامحسين صديقي و جناب دكتر يحيي مهدوي به عنوان نخستوزير موقت تهيه و فرستاده شد. دستور و پادرمياني آن مرحوم، اين كتابهاي نفيس را از خطر نابودي قطعي نجات داد. [10] - سفرنامة اوژن فلاندن به ايران، سالها پيش توسط آقاي ححسين نورصادقي به فارسي ترجمه شده و چاپ سوم آن در سال 1356 از سوي كتابفروشي اشراقي در تهران انتشار يافته است، جا دارد اين سفرنامة مهم، از سوي مترجم ارجمند يا مترجمي ديگر با بررسي دقيق مجدد و تجديد نظر كامل، بخصوص در اعلام، دوباره چاپ شود. [11] - Rev. des Deux Mondes, nn: 1845, Juin, Juillet. 1850, Juillet et aout, 1851, XII. [12] - براي اطلاع از متن دستورالعمل رك: ايران در 1840-1839، ترجمة دكتر احسان اشراقي، ص 20. [13] - Marchal Soult duc de Dalmatie [14] - در McNeill: سرجان مك نيل، از اعضاي هيئت همراه سرجان ملكوم و پزشك هيئت نظامي بريتانيا ايران بود، ولي بعد يكي از مقامات با نفوذ انگليس در اين منطقه گرديد. او يكي از بدخواهان قسمخوردة ايران بود و با ايجاد ارتباط با بعضي از مقامات يدني و دولتي، فتنهها برانگيخت. [15] - منشآت قائم مقام فراهاني، به كوشش سيد بدرالدين يغمايي، انتشارات شرق 1366 ص 188. [16] - Colonel Sir Justin Sheil ]1871-1803[ : ابتدا دبير سفارت انگليس در ايران بود و بعد به مقام وزير مختاري ارتقا يافت، و به خاطر خدماتي كه به كشور متبوعش كرده بود لقب «سر» گرفت. همسرش خانم ماري شيل خاطرات خود را از ايران طي سفرنامهاي نوشته است كه از سوي آقاي دكتر ابوترابيات به فارسي ترجمه شده. [17] - براي اطلاع بيشتر رك: ايران امروز، نوشتة اوژن اوبن، ترجمه و توضيحات ع.ا.سعيدي. زوار، 1362 ص 129. [18] - Eugene Bore [19] - General Duhamel [20] - شرح حال فرهاد ميرزا معتمدالدوله، تأليف اسماعيل نواب صفا، زوار 1366 ص 8. [21] - فلاندن از اين مجتهد نامي نميبرد، اما از قرائن معلوم است منظور وي مرحوم حاج سيد محمدباقر شفقي، معروف به حجهالاسلام است كه روزگاري داعية حكومت در سر داشت. آن مرحوم اصلاً گيلاني بود و پس از اتمام تحصيلاتي درخشان در عتبات، در كمال فقر و تنگدستي به قم و از قم به اصفهان رفت و در مدتي كوتاه عنوان سرشناسترين مجتهد اصفهان را به خود تخصيص داد و بزرگترين ثروتمند آن منطقه شد. نفوذ و قدرتش در حدي بود كه مك نيل، نمايندة مكّار انگليس، قبل از ترك تهران، دربارة هرات با وي مكاتبه ميكند. از اين مجتهد پرآوازه كه مال و منال فراوان، بناي مسجدي با شكوه، در اصفهان، و كتابهاي نفيس به يادگار مانده است، صفات ضد و نقيضي نقل كردهاند. بنا به نوشتة مرحوم بامداد ]تاريخ رجال، ج 3 ص 306[ «120 نفر را با دست خود گردن زده و سه تن از علماي مشهور را تكفير كرده بود و دوست داشت اشخاص را در حالي كه خود گريه و زاري ميكرد و به شدت اشك ميريخت گردن بزند و بعد بر جنازة آنان شخصاً نماز ميگزارد و در حين نماز غش ميكرد. [22] - براي اطلاع از اصل قصيده با مطلع «قدرت كردگار ميبينم» رك: كليات اشعار شاه نعمتاللّه ولي به سعي دكتر جواد نوربخش، انتشارات خانقاه نعمتاللهي 1352 ص 741. [23] - ساليان Silvester de Sacy: بارون سيلوستر دوساسي، مستشرق معروف فرانسوي ]1838-1758[ كه دراز استادي تدريس زبان فارسي در كلژدو فرانس پاريس را به عهده داشت، در شناساندن تاريخ و فرهنگ ايراني به جهانيان سهم مهمي دارد و چندين اثر ارزنده دربارة آثار باستاني و ادبي ايران، از اين دانشمند به يادگار مانده است.
[24] - Sir Henry Rawlinson: سر هنري رالينسن ]1895-1810[، از افسران شايستة انگليس و مستشرق دانشمندي بود كه بيش از آمدن به ايران به تشويق سرجان ملكم در هند، فارسي را در حدّ كمال ياد گرفت و وقتي به ايران آمد، پس از سالها اقامت در اين كشور، با حمايت بهرام ميرزا حاكم كرمانشاهان، از آثار باستاني مناطق جنوب غربي ايران ديدن كرد و توانست به خواندن بعضي از كتيبههاي ميخي نائل آيد. البته قبل از وي همپاي اروپائيان ديگري، از جمله مانيث، به آن طرفها رسيده بود. [25] - Sir J. Malcom ]1833-1769[، ژنرال سرجان ملكم، علاوه بر شيطنتهايي كه در ايران كرده به سبب كتابي كه دربارة تاريخ ايران از آغاز تا ابتداي سلطنت فتحعلي شاه نوشته، و اين كتاب از ديرباز از سوي ميرزا اسماعيل حيرت به فارسي ترجمه شده، معروفتر از آن است كه دربارهاش توضيحي داده شود. [26] - James Morier: جيمز موريه ]1849-1780[ ديپلمات معروف انگليسي و نويسندة كتاب حاجي بابا و دو سفرنامة مشروح دربارة ايران. [27] - Le Marquis de Beaufont -[28] Vicomte Paul Daru Le، هم بوفور و هم دارو از اعضاي هيئت كنت دوسرسي بودند. [29] - Sir R. Ker Porter: رابرت كرپورتر، نقاش انگليسي است، كه سفرنامة مصوري در دو جلد به نام سفرنامة گرجستان، ايران، ارمنستان، بابل قديم، طي سالهاي 1820-1817 نوشته و در سال 1821 در لندن به چاپ رسانده است. [30] - تواريخ، نوشتة هرودوت يوناني، ترجمه و حواشي از ع. وحيد مازندراني، فرهنگستان ادب و هنر، ص 381. [31] - به نقل از كتاب 2500 سال بر روي درياها، تأليف دريابد فرجاللّه رسائي، ص 13. [32] - Sir Erskinelach: سفرنامة دريائي لاخ، تأليف سرچارلز بلگريو، ترجمة دكتر حسين ذوالقدر، انتشارات آناهيتا 1369، ص 30. [33] - Sir Harford Jones ]1847-1764[، از ديپلماتهاي ورزيدة انگليسي كه از اوان جواني در خدمت كمپاني هند شرقي بود. براي اطلاع بيشتر رك: دپلماتها و كنسولهاي ايران و انگليس، لويي رابينو، ترجمه و تأليف غلامحسين ميرزا صالح، نشر تاريخ ايران، 1363 ص 55. [34] - به نقل از 2500 سال بر روي درياها، ص 286. [35] - را Theophane: بعد از انتقال اوژن بوره از تبريز به اصفهان، تئوفان ابتدا مدرسة جديدالتأسيس تبريز اداره ميكرده و بعد براي تأسيس مدرسهاي در اروميه به اين شهر آمده بوده است. [36] - هفت پادشاه، تاليف محمود طلوعي، نشر علم 1377 ج 1، ص 231.
|
| صفحه اصلی | درباره فلاندن | كتابنامه | |
© 2005 by Iranian Cultural Heritage
& Tourism Organization - Documentation Center. All right reserved. Design by Peik-e Dade Gostar Co. |