|
||
دانشپژوه، محمدعلي. “موسيقي نامهها در چهارزبان“. دوره12-14، ش 163 (ارديبهشت 55): 54- 58 . |
||
|
||
خلاصه: مختصري درباره زندگي دقيقي و چند تقديرآثار اواز: فردوسي، نظامي) درچهارمقاله(، مولف تذكره عرفات العاشقين، سراجالدين آرزو. |
|
دقيقي، شاعر
غنائي يا شاعر حماسي؟* محمد ترابي
سراينده اين ابيات را بيشتر اهل فضل
بنا بر هزار بيت حماسه گشتاسپنامه كه
سروده است حماسهسرا ميشناسند و اغلب
ارج و قدري كه بروي مينهند بنا بر همان
هزار بيت است كه حكيم فردوسي با بزرگواري
تمام آنرا در كاخ بلند و بيگزند شاهنامه
پناه داده است و او را بنا بر فضل تقدم بر
خود مقدم شمرده است، چه به شهادت تاريخ و
بحق دقيقي نخستين كسي است كه حماسه را به
معني دقيق آن از لحاظ صورت و معني وارد شعر
كرد، اگر چه پيش از او مسعودي مروزي مثنوي
بزمييي را در بحر هزج ساخت كه خلاصه گونهيي
از شاهنامه بحساب ميآمد و يا ابو شكور
بلخي آفريننامه خود را در بحر متقارب
بنظم كشيده اگر نقل سخن دقيقي در شاهنامه
قبول خاطر فردوسي را فراهم نميآورد و
هزار بيت گشتاسپنامه بتمامي نقل نميشد،
شايد امروز حتي كمتر از آنچه كه او را ميشناسند
ميشناختند واي بسا يكصد و چند بيت از
غزليات و قطعات او هم كه در تذكرهها و كتب
لغت بطور پراكنده نقل شده است، بنام
شاعران ديگري درميآمد و امروز ديگر نام
دقيقي از صفحات تاريخ ادب اين مرز و بوم
محو شده بود. ازين رو اقدام فردوسي را
مؤثرترين سبب جاودانگي نام دقيقي ميتوان
شمرد. اين امر يك پيوستگي ابدي را در ميان
نام سراينده حماسه ملي ايران و نام دقيقي
بوجود آورده است بنحوي كه نام فردوسي با
هيچ شاعر ديگر باين حد بستگي و پيوستگي
ندارد. اما شايد اين پرسش به ذهن محقق
امردزين برسد كه آيا نقل هزار بيت گشتاسپنامه
در شاهنامه فردوسي، خود سبب نگرديده است
تا بطور غيرمستقيم جنبه شعر دقيقي مورد
تأييد خواننده قرار گيرد و در نتيجه ذهن
راحتطلب پژوهندگان ادب،حماسهپردازي
«دقيقي» را پذيرفته و ديگر كمتر بدنبال
تحقيق و تتبع مطلب تازهيي در خصايص شعري
او بروند؟
اگر ابيات ابتداي اين مقالت را بدون
توجه به اينكه از دقيقي است بخوانيم و در
آن از جهت مايه شعري و قريحه شاعر آن دقيق
شويم، سراينده را شاعري توانا در تعزل و
تشبيب، و غزلسرايي خوش قريحه و لطيف طبع
مييابيم، برغم آنكه روح حماسه بر تندي و
تيزي و حدت و شدت حكم ميكند. قضاوت فردوسي
هم درباره وي آنجا كه ميگويد:
همين مدعا را ثابت ميكند چه بيشك
فردوسي علاوه بر گشتاسپنامه ديگر اشعار
او را هم ديده و احياناُ ديوانش را خوانده
بوده است و با توجه به مجموعه اشعارش او را
شاعري فصيح و گشاده زبان ميخواند زيرا
اگر اطلاق گشاده زباني را نسبت به دقيقي
فقط به مناسبت گشتاسپنامه بدانيم با
آنچه بعد از آن فردوسي ميگويد، كه:
مغايرت دارد زيرا چگونه ممكن است
فردوسي صاحب نظم سست و ابيات ناتندرست را
گشاده زبان بنامد.!
بنابراين فردوسي دو قضاوت درباره
دقيقي دارد. يكي قضاوت جزئي و تخصصي و آن
همان است كه درباره حماسه او داوري ميكند
و بر سستياش رأي ميدهد، قضاوت دوم آنست
كه در مجموع و با وجود ناتندرستي
ابيات حماسهاش او را فصيح و گشاده
زبان ميخواند. اگر فردوسي ازين نوع
داوريها و نقدها درباره شاعر يا شاعران
ديگري كه ما آنها را بهتر و بيشتر از دقيقي
ميشناسيم، كرده بود حداقل با مقايسه بين
آنها تا اندازهاي اگرچه اندك به
معيارهاي فردوسي در اين نقد او دست يافتيم.
اما متأسقانه دقيقي تنها شاعري است كه به
محك نقد فردوسي خورده و بوسيله او سنجيده
شده استو البته داوريهاي ديگري هم هست كه
با وجود معدوديت آنها روزنههاي كوچكي را
از دنياي شاعري دقيقي بروي ما ميگشايد و
يكي از آن ميان بيان «چهار مقاله نظامي»
است. نظامي عروضي ميگويد وقتي كه امير
اسعد خواست فرخي شاعر را به امير
ابوالمظفر چغاني معرفي كند خطاب به امير
چغانيان گفت: اي خداوند ترا شاعري آوردهام
كه تا دقيقي روي در نقاب خاك كشيده است كسي
مثل او نديده.
اين داوري چهار مقاله را، دور از
اشتباهات تاريخي آن كتاب ارجمند، ميتوان
معتبر شمرد و ارج نهاد مضافاُ اينكه فرخي
خود دنباله سخن امير اسعد را در قصيده
داغگاه ميگيرد و به امير چغاني ميگويد:
يك نقد ديگر درباره دقيقي نقد مؤلف
تذكره عرفاتالعاشقين است كه اين تذكره
خود اگر چه در لفظ پردازي مستحيل شده است
اما از استدلال بدان چيزي نميكاهد. درباره
دقيقي ميگويد:
«الحق ميوه نخل كلامش در غايت زمره و
رسيدگي، شيوه نغز بيانش در نهايت دقت و
سنجيدگي، اختر نظمش حلقه در گوش هلال سپهر
كرده، شاهد طبعش باده در ساغر مهر خورده،
آفتاب نيك طبعش در اضاءت چون ذكاي ذكاء
سرور مجلس فطرتش در سرايت چون نواي نواء
محيط خاطراتش چون بحر گردون مواج، برج عرش
فطرش روح الهه فكرت را معراج. در نهايت
تحقيق معاني و در غايت تدقيق سخنداني(1).»
سراجالدين آرزو در تذكره خود بنام
مجمعالنفائس ميگويد دقيقي از آفتاب
مشهورتر است.
باري اين مجموع داوريها حكايت از اين
دارد كه دقيقي شاعري بوده است توانا كه از
جواني به سرودن شعر پرداخته و بزودي كلام
شيرين و سخن منظومش در اطراف و اكناف ساير
و روان شده است زيرا با قرايني كه درباره
تاريخ تولد و قتل وي در دست است كه بآن
اشاره خواهد شد دقيقي در حدود سيو پنج
سالگي كشته ميشود درحاليكه از او در اين
هنگام حداقل يك ديوان شعر مشتمل بر قصايد و
غزليات و مقطعات و يك مثنوي رزمي بنام
گشتاسپنامه بجا مانده است. آنچه به وجود
ديوان دقيقي و باقي ماندن آن بعد از قتل وي
دلالت دارد، علاوه بر داوريهايي كه صاحبان
تذكرهها و تراجم درباره شعر دقيقي كردهاند
و چند نمونه آن ذكر شدد اشارهيي است كه
ناصرخسرو در سفرنامه خود بدان دارد.
ناصرخسرو ميگويد «وقتي سفر مصر و حجاز را
پيش گرفتم در تبريز مدتي توقف كردم و در
آنجا شاعري قطران نام بنزدم آمد و از من
خواست تا ديوان دقيقي و منجيك را نزد من
بخواند و مشكلات خود را بپرسد. بنا بر اين
روايت قطران تبريزي ديواني از دقيقي را در
دست داشته است كه از خواندن آنها بتنهائي و
بدون معلم ناتوان بوده و اگرچه زبان قطران
زبان آذري يا تركي بوده است ولي با همه
تسلطي كه در زبان فارسي داشته و ما در
اشعارش اين تسلط را ميبينيم قادر نبوده
است ديوان دقيقي را بخواند و اين خود نشان
ميدهد كه ديوان دقيقي احتمالاُ اشعار
زيادي را در خود داشته است. باري با اينهمه
حقيقت اينست كه دقيقي را بايد ابتدا شاعر
قصيده پرداز و غزلسرا دانست و سپس مثنويپرداز
و حماسهسرا زيرا اولاُ هزار بيت گشتاسپنامه
را اگر شاعر بفرض محال براي خواهش دل خود
ساخته باشد نه به سفارش يك امير يا
فرمانروا تازه از نظر تعداد ابيات نسبت به
ديواني كه محققاُ از او بجا مانده بوده است
در اقليت است. ديگر اينكه هزار بيت ابتداي
شاهنامه نه تنها معرف مقام شاعري دقيقي
نيست بلكه مرتبه او را اندكي تقليل داده
است . با اين ويژگي كه ابيات هزارگانه با دو
بدبختي مواجه گرديد. نخست آنكه فردوسي ميگويد:
و بدبختي دوم آنكه گشتاسپنامه دقيقي
خود را در كنار شاهنامه فردوسي كه گوهر
يكتاي بحر سخنوريست به خواننده عرضه ميكند
و ناگزير قدرت شاعري فردوسي و كلام محكم او
به خواننده اين جرأت و جسارت را ميدهد تا
سخن دقيقي را به چيزي نگيرد و حق هم دارد.
بيشك اگر دقيقي گشتاسپنامه را بنظم
نكشيده بود امروز چيزي از مقام شاعري او
نميكاست فقط بشرط آنكه ديوانش باقي ميماند.
اما كسي نميداند كه اگر دقيقي به نظم هزار
بيت حماسه گشتاسپ نميپرداخت آيا باز هم
مقدمي براي فردوسي و شاهكارش پيدا ميشد؟
و آيا فردوسي امروز همان فردوسي بود كه هست
يا نه. بنابراين ميشود اندكي سستي
گشتاسپنامه را به بسياري فضل تقدمش
بخشيد و آخرالامر راضي بود و در سنجش آن با
شاهنامه به اين گفته توجه داشت كه شاهنامه
حاصل سي سال كار فصيحي زمان دور است. اينك
بپردازيم به زندگي شخصي شاعر.
نه تنها ديوان پر ارج اين شاعر همچون
ديوان رودكي پيش از وي طعمه حوادث ناگوار
روزگار شد و جز ابيات پراكنده و چند قطعه
چيزي از آن باقي نماند، بلكه اطلاعات ما از
زندگي و شرح احوال او نيز بسيار اندك و
ناچيز است. آگاهي ما درباره دقيقي از روي
منابعي نزديكتر بزمان شاعر است – منابع
قرن چهارم و پنجم و ششم – تنها به اينجا
ميرسد كه نام او دقيقي است و درباره
چغانيان و سپس سامانيان مدح گفته و بعد از
سرودن هزار بيت از داستان گشتاسپ و ارجاسب
به دست غلامش كشته ميشود.
فردوسي در همان نقد كوتاهي كه از زندگي
و آثارش كرده است ميگويد:
محمد عوفي در تذكره خود در لبابالالباب
نام كامل او را «ابومنصور محمدبن احمد
دقيقي» آورده است اما از سال تولد و وفات
او لب فرو بسته.
آقاي استاد ذبيحالله صفا، با
استفاده از قراين و در ضمن يك بررسي دقيق و
عالمانه تولد دقيقي را در حدود سال 330 هجري
و قتلش را در سالهاي بين 365 تا 370 ه بدست ميدهد(2).
همين عوفي كه نام دقيقي را در تذكره خود
آورده است اولين كسي است كه بعد از وي
درباره زادگاهش سخن ميگويد و او را طوسي
ميخواند(3). البته عوفي خود در قرن ششم
وهفتم ميزيسته است و لبابالالباب را در
سال 618 تأليف كرده. و از همه كساني كه
درباره دقيقي سخن گفتهاند «بجز فردوسي»
و ديگر شاعران پيش از عوفي به وي نزديكتر
است. مآخذ ديگري كه درباره زادگاه دقيقي
سخن گفتهاند حداقل در حدود 500 سال متأخر
از لبابالالباب عوفياند. لطفعلي بيگ
آذر در قرن دوازدهم در تذكره خود «آتشكده»
مينويسد «در وطن او اختلاف كردهاند
بعضي او را از طوس و بعضي از بخارا و جمعي
از سمرقند ميدانند(4). رضاقلي خان هدايت
در مجمعالفصحاي خود «ج يك ص 214» ميگويد:
«برخي بلخي و چندي سمرقندي دانندش» اما از
ميان سه نظر قول عوفي اصلح است و دلايلي
چند بر اثبات اين امر وجود دارد كه چون
دوست فاضلم آقاي جلال خالقي مطلق در طي
سخنرانييي كه با عنوان «توس زادگاه
دقيقي است؟» در تابستان 1354 در جشنواره طوس
ايراد كرد و با شرحي مستوفي و تحقيقي
عالمانه حق سخن را به تمامي ادا نمود درين
مورد به توضيح بيشتر ضرورتي نميبينم و
خوانندگان محترم را به آن مقاله ارجمند
حوالت ميدهم. اينكه در اين روزگار جمعي
از پارسي زبانان و يا آنان كه با ربان
پارسي آشنائي دارند كوشش كردهاند دقيقي
را بلخي شناخته و بشناسانند شايد در اثر
اشتباهي است كه يكي از مآخذ آنانرا بدان
واداشته است توضيح اينكه، ابوريحان
بيروني دانشمند و مورخ قرن چهارم در
آثارالباقيه خود از شاعري «نامش ابوعلي
محمد بن احمد بلخي» و شاهنامه او نام ميبرد(5).
بارتولد خاورشناس مشهور با توجه به اين
گفتار حدس زده است كه شايد منظور ابوريحان
از ابوعلي محمدبن احمد بلخي، شاعر صاحب
شاهنامه، همان دقيقي است اما اين حدس
بارتولد بكلي مردود است زيرا همچنانكه
جناب استاد صفا نيز بر تاريخ ادبيات متذكر
گرديده است از سخن بيروني چنين برميآيد
كه كتاب ابوعلي محمدبن احمد بلخي يك
شاهنامه منثور بوده است نه منظوم تا
گشتاسپنامه دقيقي را بدان معمول داشت و
نيز بنا بر حدس مرحوم تقيزاده و ملكالشعراي
بهار احتمال زياد ميرود كه منظور بيروني
همان ابوالمؤيد بلخي صاحب شاهنامه منثور
باشد و تازه اگر اين ابو علي محمدبن احمد
بلخي، صاحب شاهنامه منظومي هم بوده باشد
چگونه ميتوان هزار بيت دقيقي را كه فقط
به ذكر گشتاسپ و ارجاسب پرداخته است يك
شاهنامه قلمداد نمود. گذشته از اين در
مقالت ياد شده، آقاي خالقي چندين دليل
ديگر نيز ارائه كرده است كه از مجموع آنها
اين نتيجه حاصل ميشود كه منظور ابوريحان
از نام ابوعلي محمدبن احمد بلخي، يا
ابوالمؤيد بلخي صاحب شاهنامه منثور است و
يا شاعري ديگر غير از دقيقي. از بحث درباره
زادگاه وي كه بگذريم، يك نكته ديگر نظر
محققان و به خصوص خاورشناسان را درباه او
به خود جلب كرده است و آن اين اعتقاد دقيقي
است. در آثار دقيقي چند دليل بر زردشتي
بودن او موجود است كه جناب استادصفا نيز در
تاريخ ادبيات آنها را نقل و به آنها استناد
بر زردشتي بودن وي داده است كه مشهورتر از
همه اين ابيات است:
و نيز:
و نيز:
«ايارده يعني پازند و خرده يعني خرده
اوستا»
در تحقيقات و مقالاتي كه هرمان اته
درباره تاريخ ادبيات ايران، در 1875 م. بزبان
آلماني منتشر ساخت مقالهيي درباره
معاصران رودكي بود كه در آن بر زردشتي بودن
دقيقي تكيه كرده و در آن باب سخن گفت. بعد
از اته، نلد كه در سال 1892 در جلد دوم مجموعه
تحقيقات و بررسيهاي خود كه مربوط به
زبان فارسي است از دقيقي و زردشتي بودن آن
بحث كرده است.
مستشرق ديگري اهل آلمان به نام پل هرن
كه لغت فرس اسدي را در سال 1897 به طبع رساند
از دقيقي و زردشتي بودن او سخن گفت اما
ادوارد براون در تاريخ ادبيات مشهورش به
سال 1902 انتشار يافت اظهار كرد كه دقيقي
زردشتي نبوده است. مستشرق ديگري از آلمان
بنام ه . شدر در مقالهي تحت عنوان «آيادقيقي
زردشتي بود؟» - كه در جشن نامه جرج ياكوب به
چاپ رسانيد، استدلال كرد كه ديقيقي زردشتي
نبوده است. از جمله ديگر مستشرقاني كه با
زردشتي بودن دقيقي مخالفت كردهاند يكي
هلموت ديتر آلماني است كه اين عقيده را در
دائرهالمعارف اسلام در سال 1945 انتشار
داد. مستشرق معروف فرانسوي ژيلبر لازار
نيز در كتاب خود بنام نخستين شاعران زبان
فارسي كه در سال 1964 انتشار داد زردشتي بودن
دقيقي را رد كرد. از ميان محققان و صاحبنظراني
كه چه در ايران و چه در خارج از ايران
درباره دقيقي سخن گفته و اظهار نظر كردهامد
بطور منوسط نيمي بر زردشتي بودن و نيمي بر
زردشتي نبودن وي عقيده دارند، اما حقيقت
اين است كه زردشتي بودن يا نبودنش چه تأثير
مهمي براي خواننده شعرش و براي ما دارد؟ ما
امروز شعر دقيقي را منهاي مذهبش مورد
مطالعه قرار ميدهيم و او را به عنوان
شاعري كه صاحب يك ديوان خوب، صاحب قصايد،
غزليات و قطعات خوبي بوده است ميشناسيم.
ما دقيقي را به عنوان مقدمي براي فردوسي و
گشتاسپنامهاش را مقدمهيي بر حماسه
ملي ايران ميشناسيم و از اين رو كافي است
اگر از او به نام دقيقي ياد كنيم و بس. مآخذ و منابعي كه در تهيه اين مقاله
مورد استفاده نگارنده بوده است:
آذر
بيگدلي: آتشكده، چاپ بمبئي.
افشار، ايرج: يادداشتهاي مربوط به «دقيقي
در آثار مستشرقين». «اين يادداشتها
بعداً انشاءالله بصورت مقاله چاپ خواهد شد».
بيروني ابوريحان: ترجمه آثارالباقيه
بقلم اكبر داناسرشت.
تذكره عرفاتالعاشقين نسخه خطي.
استاد صفا، ذبيحالله: تاريخ ادبيات
در ايران ج 1.
عوفي، محمد: لبابالالباب.
فرخي سيستاني: ديوان، چاپ دبير سياقي.
فردوسي: شاهنامه چاپ بروخيم.
تذگره
مجمعالنفائس نسخه خطي.
ناصر خسرو: سفرنامه چاپ نادر وزينپور.
نظامي عروضي: چهار مقاله چاپ مرحوم
معين.
و چندين مآخذ ديگر .. پاورقيها: 1-
عرفاتالعاشقين، خطي شماره 685/229
كتابخانه خابخش پتنه – هند. 2-
تاريخ ادبيات در ايران ج 1. ص 408 به
بعد. 3-
لبابالالباب از روي چاپ براون و
قزويني به كوشش سعيد نفيسي ص 250. 4-
تذكره آتشكده چاپ بمبئي.
5-
آثارالباقيه
ترجمه فراسي بقلم اكبر داناسرشت ص 142.- |