|
||
ذكاء،
يحيي، "اشعارواشياء". دوره3-4، ش39و40 (دي وبهمن44): 15-28، تصوير. |
||
|
||
خلاصه: نمونههايي
از اشعاري كه بر روي اشياء گوناگون
انگاشتهاند: تخته نرد، ترازو، تركش،
تفنگ، توپ مرواريد و غيره. |
||
اشعار
و اشياء «2»
يحيي
ذكاء ـ رئيس موزه مردمشناسي
محمد حسن سمسار ـ موزهدار
موزه هنرهاي تزئيني
در
بخش نخستين اين مقاله قسمتي از اشعار نقش
شده بر اشيا و آثار هنري ايران،از نظر
خوانندگان گذشت. در اين بخش نيز بذكربرخی ديگر
از اين گونه اشعار ميپردازيم:
تخته
نرد: آسمان
تخته و، انجم بودش مهره نرد كعبتينش
مه و خورشيد و فلك نراد است با
چنين تخته و، ايمن مهره و، اين كهنه حريف چشم
بردن بودت، عقل تو بيبنياد است بخت
درآمد كارست، نه دانستن كار طاس
اگر نيك نشيند همه كس نراد است
تخته
نرد: گر
كار جهان بزور بودي و نبرد مرد
از سر نامرد برآوردي گرد اين
كار جهان چو كعبتين است، چو نرد نامرد ز مرد ميبد چتوان كرد
ترازو
با جعبه رنگ و روغني : «عمل
عبدالله في سنه 1305 هـ .ق.» |
ترازو
با جعبه رنگ و روغني گل و بوته: بپا
كنند چو ميزان عدل در محشر هر
آنكه راست بدل مهر حيدر و صفدر چون
نامه جرم ماه بهم پيچيدند بردند
و به ميزان عمل سنجيدند بيش
از همه كس گناه ما بود ولي ما
را به محبت علي بخشيدند مكن
پيشه خود بجز راستي. (موزه
هنرهاي تزئيني)
تركش: هر
تير كه از پنجه تقدير رها گشت كي
چاره آن تير به تدبير توان كرد
تفنگ: در
ظاهر من نگه كني چون ميلم در
روز مصاف صور اسرافيل گر
نيم نظر ز گوشه چشم كني در
بردن جان شريك عزرائيلم
تفنگ: يك
ميلم و، صد ره از دور زنم هنگام
صدا دم ز دم صور زنم در
دست قضا آن قدر انداز منم كاندر
شب تار ديده مور زنم
تفنگ: در
معركه اين تفنگ فرياد رس است صيد
افكن و، گرم خوي و، آتش نفس است محتاج
اشارتي است در كشتن خصم سويش
نگهي ز گوشه چشم بس است
تفنگ: اين
خوش قفا بگاه جدل اژدها دم است هنگام
زرم قاتل هر ببر و ضيقم است غافل
نشو بروز نبرد، كاين عدو گذار از
راه كين كشنده سهراب و رستم است
تفنگ: حذر
كن اي عدو از من، كه آتش در دهن دارم ندارم
باك از دشمن كه آهن پيرهن دارم مخالف
كي تواند در برابر بار صف هيجا كه
من از صولت «حاجي»دم لشگرشكن دارم
تفنگ: اي
برق شعله خيز رعد نهيب، عدو فكن ريزد
بگاه جنگ و ستيز آتش از دهن چون
غمزه بتان نكند تير آن خطا گشته
بروزگار مسمي به صف شكن
تفنگ: اين
طرفه تفنگ ساختم از وجه حسن اژدر
صفتي كه ريزد آتش ز دهن مانند
عصا و يد بيضاي كليم لشگرشكن و عدو كش و صيدافكن
|
توپ
مرواريد: توپ
مرواريد كه اينك در وسط باغ باشگاه افسران
ارتش شاهنشاهي در تهران قرار گرفته،
برخلاف آنچه شهرت يافته در ضمن جنگهاي
ايرانيان با پرتقاليان در خليج فارس به
غنيمت گرفته نشده و يا آن چنان كه اخيراً
در كتاب تاريخ دبستانها نوشتهاند جزو
غنايمي كه نادرشاه از هند آورده، نبوده
است بلكه اين توپ عظيم در عهد فتحعليشاه
توسط استاد اسمعيل اصفهاني به سال 1233 در
ايران ريخته و سوار گرديده است. اشعار و
ماده تاريخي كه از فتحعلي خان صبا به خط
نستعليق برجسته بر روي توپ نوشته شده و رقم
استاد ريختهگر كه جداگانه در داخل
ترنجي ثبت شده، خود دليل صريحي بر اين
موضوع است.(براي اطلاع بيشتر رجوع شود به
مقالهي دانشمند محترم آقاي سيد محمد تقي
مصطفوي در مجلهي تهران مصور شماره نوروز
1332). |
|||
توپ
مرواريد ـ باشگاه افسران تهران |
شاه
جمشيد نشان فتحعليشاه كه بود انجم
ملك جهانش همه در زير نگين آن
كه در حضرت او ناصيهساي است ينال آنكه
بر درگه او خاك نشين است تكين آنكه
شد تيغ عدو افكن او ملجا ملك آنكه
شد عدل قوي پنجه او شحنه دين آن
سياوشوش، دارادر، آفريدون فر آن
سكندر دل و كي موكب و جمشيد آئين داد
فرمان كه همين توپ همايون پيكر زيور
درگه دارا بود و عرصه كين شهرتش
هوش ربا از سر قيصر در روم هيبتش
لرزه فكن بر تن خاقان در چين در
زمين بيخ برآورده زهر سد سديد زآسمان
برچ فروريخت زهر حصن حصين توپ
نه نعره او را اثر از صور نخست توپ
نه صيحه آن را خبر از روز پسين الغرض
طبع صبا از پي تاريخش گفت. «شاه
توپ ملك روي زمين آمد اين» 1233 هـ .ق. «ج»
|
جام
برنجي كندهكاري شده: ايام
گل است و شادماني ساقي
بده آب زندگاني در
سبزه خوشست جام باده با
لاله رخان ارغواني حيف
است كه بگذرد به غفلت ايام
شباب و نوجواني از
عمر همين توان شمردن يكدم
كه بعيش بگذراني (مجموعه
آقاي خليل رحيمي(
جام
مسي كندهكاري شده ـ «مشق كمترين محمد
حكاك»: نوش
كن جام شراب يك مني تا
بدان از بيخ دل، غم بركني چون
ز جام بيخودي رطلي كني كي
زني در خويشتن لاف مني دل
گشادهدار چون جام شراب سرگرفته
چند چون خم دني (مجموعه
آقاي خليل رحيمي)
جام: ما
در پياله عكس رخ يار ديدهايم اي
بيخبر ز لذت شرب مدام ما گرت
هواست كه چون جم بسر غيب رسي بيا
و همدم جام جهان نما ميباش پياله
در كفنم بند تا سحرگه حشر بمي
زدل ببرم هول روز رستاخيز
جعبه
آرايش خاتم صدفكاري شده: اي
صنعت اسكندر، اي آينه زر اي
عالم جانرا رخ زيباي تو پيكر اي
عرش دلآويز كه از جسم مصفا ظل
ملك العرش، بصدر تو مصدر اي
مطلع آن نور كه از نور خدائيست خورشيد
ضميرش ز ازل مطلع و مظهر اي
خاور آن مهر فروزنده كه باشد بر
خاك درش ناصيهسا،خسرو خاور اي
معدن آن گوهر رخشنده كه باشد غارتگر
دريا و، در و، معدن گوهر (موزه هنرهاي تزئيني)
جعبه
آرايش: هفت
پيرايه شد بروي بتان كه
از آن باغ حسن سيراب است وسعه
و سرم و نگار و خچك زرك
و غازه و سفيداب است
جعبه
آرايش روغني، مصور: عمل ابوالحسن افشار دلدار
به من گفت: چرا غمگيني پابند
كدام دلبر سيميني؟ برجستم
و آئينه به دستش دادم گفتم:
كه در آئينه كرا ميبيني؟ از
شبنم عشق خاك آدم گل شد، صد
فتنه شور در جهان حاصل شد صد
نشتر عشق بر رگ روح زدند يك
قطره فرو چكيد و، نامش دل شد اي
روي تو مهر عالم آراي همه وصل
تو شب و روز تمناي همه گر
بادگران به از مني، واي به من گر
با همه كسي همچومني، واي همه زان
سو همه طعنه رقيب پرگوست زين
سو همه تيغ ناز بيمهري اوست حاصل
به جهان عشق، كان عرصه ماست گه كشته دشمنيم و، گه كشته دوست
جعبه: ميرزا
باباي شيرازي در يكي از تابلوهاي خود كه به
سال 1218 هـ .ق. ساخته، تصوير جعبهيي را
كشيده است كه روي آن اين اشعار ديده ميشود: اين
پرده كه رشك لعبت زيبا شد صد
فتنه از آن بهر طرف برپا شد تا
زيور قصر پادشاهي باشد زيبنده
كلك ميرزا بابا شد (موزه كاخ گلستان) |
جعبه
آرايشي روغني مصور: در
زمان خسرو مالك رقاب سايه
پروردگار اندر زمين محيي
دين محمد در جهان مظهر
الطاف رب العالمين
|
![]() |
||
جعبه آرايشي روغني مصور-موزه كاخ گلستان |
آنكه در عهدش سران و سركشان
بر
تراب درگهش سوده جبين آنكه
كرده ايزدش از لطف خاص چون
سليمان مملكت زير نگين آنكه
اندر دل…………… جا
گرفته از كهين و از مهين آنكه
صيت جاهش اندر روزگار رفته
تا فوق سپهر هفتمين تا
برند فرمان او اهل جهان آنكه
باشد خانهاش سحر آفرين زد
رقم اين جعبه را از امر شه شايدش
سرمشق نقاشان چين جستم
از پير خرد تاريخ آن آنكه
باشد هر دمم يار و معين گفت
با روي كرم اندر جواب باد
بر كلكش هزاران آفرين (1184) (موزه كاخ گلستان)
جعبه
خاتم كاري، شيراز:
يا
حبذا ز صنعت اين چابك اوستاد كين
پيكر بديع نوآيين بنا نهاد يك
بوستان شكوفه بهر گوشه نقش بست يك
آسمان ستاره
(3) به يك صفحه جاي داد از
خون خشك
(4) اين همه گلها در او شكفت طبع بهار داشت سر انشگت اوستاد (5) (از
يك مجموعه خصوصي در تهران)
جلد
چرمي ضربي: عمل
قاري صديق 1309 هـ . ق. روي
تو كه مهر بيزوال آمده است آيينه
حسن لايزال آمده است هرجا
كه ز نعلين تو مانده است نشان محراب
سجود اهل حال آمده است
سحرم
هاتف ميخانه به دولتخواهي گفت
باز آي، كه ديرينه اين درگاهي همچو
جم جرعه در ]ما[ كش كه ز سر ملكوت پرتو
جام جهان بين، دهدت آگاهي
بضاعت
نياوردم الا اميد خدايا
ز عفوم مكن نااميد (موزه هنرهاي تزييني)
جلد
: بهتر
ز كتاب در جهان ياري نيست در
غمكده زمانه غمخواري نيست هر
لحظه از او به گوشه تنهايي صد
راحت است و، هرگز آزاري نيست. جلد
چرمي: «عمل
حاجي احمد شاه ابن شيخ علي قراتاش 1212 هـ . ق.» پيشي
طلبي و، هيچ كس پيش مباش چون
مرهم و موم باش، چون نيش مباش خواهي
كه ز هيچ كس گزندت نرسد بدگوي
و، بدآموز و،بدانديش مباش ساده
لوحان را نشايد تربيت كردن غني گشت
چون آيينه روشن، شد به روشنگر طرف نيك
و بد را اعتباري نيست در بازار دهر ميشود
در هر ترازو، سنگ با گوهر طرف (مجموعه
آقاي كريمزاده)
جلد
چرمي ضربي «1255 هـ .ق.»: در
دل نتوان درخت اندوه نشاند همواره
كتاب خرمي بايد خواند ميبايد
خورد و، كام دل بايد راند پيداست
كه چند در جهان خواهي ماند. در
كف نغز خط خوب رقم رزق
را طرفه كليديست قلم (مجموعه
آقاي كريم زاده)
جلد
روغني مرقع: «عهد
ناصرالدين شاه در كارخانه سيد محمد 1281 هـ .ق.»: سحر
بلبل حكايت با صبا كرد كه
عشق روي گل با ما چها كرد من
از بيگانگان هرگز ننالم كه
با من هرچه كرد آن آشنا كرد غلام
همت اين نازنينم كه
كار خير بيريب و ريا كرد (مجموعه
آقاي كريمزاده)
جلد
كتاب: اين
جلد كه هست همچو خوبان طراز آراسته
پيكري است پوشيده به ناز گوئي
در جنت است كز عالم قدس بر
ناظر اين كتاب ميگردد باز
جلد: دفتر
صوفي سواد و حرف نيست جز
دل اسپيد همچون برف نيست
جلد: ماده
تاريخ زير را محمد صادق مروازي «هما» در
تاريخ جلد ديوان فتحعليشاه ساخته است: شاه
كيوان پاسبان فتحعليشه آنكه هست زآستان
بارگاهش قصر خضرا منفعل خسروي
كز جاه و دربان جلالش از جلال گشت
اسكندر خجل، گرديد دارا منفعل باشد
از افراد آن سلمان و سعدي شرمسار هست
از هر بيت آن حسان داعي منفعل جست
پيرايه ز جلدي كز عجايب نقش آن چشم
آذر خيره گشت و كلك ماني منفعل الغرض
چون جست زيب و زرنگين و، سطح و آن شد
منقش سطح آن مينوي مينا منفعل سال
تاريخش «هما» پرسيد از پير خرد گفت
«ماني گشت از اين جلد زيبا منفعل» (1217
هـ .ق.)
جلد: جلد
قرآن مذهب عالي، ماده تاريخ از سحاب
اصفهاني. از
امر شهنشاه جهان فتحعليشاه شاهي
كه بدو ختم بود معني شاهي سلطان
قدر امر قضا نهي كه عدلش آمر
باوامر شد. ناهي ز مناهي الحق
سزد اين مصحف از اوراق نگارين كو
داده باعجاز نگارنده گواهي الفاظ
روانبخش نمايان ز سوادش چون
آب حياتي كه نمايد ز سياهي القصه
چو اين جلد ضياءبخش زراندود كاسرار
الهيست در آن درج كماهي شد
حافظ اين گنج سحاب از پي تاريخ گفتا
كه «بود مخزن اسراراللهي» (1227هـ
.ق.)
جلد: جلد
قرآني به خط ميرزا شريف خوشنويس. تذهيب از
ميرزا حسن نقاش. ماده تاريخ از ميرزا رشيد. حبذا
اين محكم تنزيل كز حسن خطش احمد
و ياقوت هر دو والهاند و مستهام خط
او از كلك سحار شريف آنكه بود احمد
و ياقوت پيش خط او كمتر غلام هست
تذهيبش از آن نقاشي ماني فن حسن آنكه
در صنعت بود از مانيش برتر تمام الغرض
مامور شد چون از پي تذهيب او از
شجاع الدوله آن يكتا امير نيكنام سرور
عادل و كامل كه از فضل خداي فيض
جود هيئت او ميرسد بر خاص و عام زد
رقم تاريخ اتمامش «رشيد» نكته سنج «حمدلله
شد
زيوسف اين كلام الله تمام» (1283) |
«چ» چوب
تنو: چوب
تنوي رنگ و روغني مصور«1271 هـ .ق.» اين
مهد كه پرده آب از مهر سپهر چون
دايه ببر گرفته ماهي از مهر اين
مهد نمهد پس چه (چو) برجي است به چرخ وين
ماه نه ماه، پس چه (چو) مهريست به مهر اين
مهد كه زر و سيم پيرايه اوست تابش
بدل آفتاب از سايه اوست از
اين ولدي كه آسمان دايه اوست برتر
ز مقام مهر و مه پايه اوست (موزه هنرهاي تزئيني)
«خ» خنجر: بيد
خنجر ميكشد بر سايه خود هر زمان من
در اين فكرم كه چون بيدست خنجر ميكشد
خنجر
فولاد طلاكوب با دستهي استخواني «1204 هـ .ق.) قبضه
خنجرت جهانگير است گرچه
يك مشت استخوان باشد (موزه
هنرهاي تزئيني)
خنجر
فولاد با دسته عام كندهكاري شده: قبضه
خنجرت جهانگير است گرچه
يك مشت استخوان باشد نرسد
كار عالمي به نظام تا
كه پاي تو در ميان باشد (موزه
برن ـ سويس)
خنجر
كج در كف شهزاده مالك رقاب چون
هلالي مانداو گويا بدست آفتاب (1205
هـ .ق.) (موزه
برن سويس) |
![]() |
![]() |
|
شمشير
كريمخان زند ـ عمل علي اصغر اصفهاني 1189
هـ .ق.. |
خنجر
فولاد طلاكوب با دسته عاج ـ موزه هنرهاي
تزئيني |
خنجر
فولاد طلاكوب با دسته استخواني ـ موزه
هنرهاي تزئيني |
خنجر
فولاد با دسته عاج كندهكاري شده مصور: الا
يا ايها الساقي ادركاساً وناولها كه
عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها (موزه
هنرهاي تزئيني)
خنجر
فولاد: خنجر
كج در كف شهزاده مالك رقاب راست
ميماند هلالي را بدست آفتاب (موزه
جواهرات سلطنتي)
خنجر: بمير
تا برهي چونكه عهد اين دولت به
جاي مفسده، ني جايگاه قاتل هست (موزه
برن ـ سويس)
خنجر: خنجر
كين به كف آن شوخ ستمگر دارد بهر
خون ريز كسان باز چه در سر دارد
خنجر: هرگاه
كه خنجرت ز كين دم زده است خونريزي
او زمانه برهم زده است از
نازكي و صفاي جوهر كه در اوست ماننده
برگ بيد شبنم زده است مصرع
آخر بدين صورت نيز نوشته شده است: خنجر
نه كه برگ بيد شبنم زده است.
خنجر: خنجر
بكش و دل بدر آور ز برما تا در صف عشاق به بيني جگر ما
«د» دايره: چون
دايره، ما ز پوست پوشان توايم در
دايره حلقه بگوش توايم گر
بنوازي ز دل خروشان توايم ور
ننوازي هم از خموشان توايم دبهي
باروت از پوست كرگدن «سيد صادق دهكردي 1305»: گشايش
دل من از تفنگ در جنگ است دلم
سياه، رخم زرد، سينهام تنگ است (موزه هنزهاي تزئيني)
در: «فردي»
از شعراي دورهي شاه عباس بزرگ، اين ماده
تاريخ را درباره در تقرهي حرمخانه شيخ
صفيالدين در اردبيل ساخته است: چون
به دوران شه دين عباس خواجه
چوپاني از صدق و يقين اين
در نقره نمودند چو نذر بهر
درگاه صفي قدوه، دين يافت
از توليت شيخ ابدال فيض
اتمام چو آثار مبين «فردي»
انديشه تاريخش كرد گفت«باب
سيم از خلد برين» (1019
هـ .ق.)
در: اين
ماده تاريخ براي در توحيدخانهي آستان
رضوي ساخته شده است: زهي
آستان تو كرسي نشان كه
چون لوح محفوظ عاليجناب بتاريخ
از آن يافتم «باب نذر» كه
نذرست اين باب رضوان مآب (955هـ
.ق.)
در: اين
قطعه نيز در مورد تاريخ اهدا در تقرهي
مقبره شيخ صفي الدين اردبيلي، از طرف
ذوالفقار خان متولي مقبره، ساخته شده است: به
عهد معدلت پادشاه دين عباس كه
چرخ را ز نظيرش نبود ونيست نشان بدور
توليت ذوالفقار خان كه بود غلام
خاصه اين آستان عرش مكان باسب
فكر ضميرم دراز دستي كرد درآمدم
پي تاريخ او بگرد جهان چو
ديد طبع رضا چرخ مايل تاريخ ندار
سيد ز عيش كه «باب نقرهخان» (1011
هـ .ق.) |
«ر» رحل: اين
ماده تاريخ را فتحعليخان صبا درباره رحل
زيبايي كه پايههاي آن بر دوش چهار ملك
قرار داده شده ساخته است: گشته
پرداخته ز امرش اين رحل كش
ز عرش آمده نظار ملك رحل
نه حامل تنزيل و بر آن گشته
زانروي پرستار ملك صورت چار ملک پايه که يافت يافت زان پايه بسيار ملک
زد
صبا از پي تاريخ رقم «حامل
عرش نگر چار ملك» (موزه
قم)
«ز» زير
پايي حنابندان ـ چوبي منبت مصور ـ «1226 هـ .ق.»
وه
چه پا، وه چه كف، وه چه حنا حل
شده بر ورق نقره طلا رنگ
حنا بركف پاي مباركت يا
خون عاشقست كه پامال كردهاي، (مجموعه
آقاي كريم زاده)
زيرپايي
حنابندان: گل
گل عرق بچهر پرخال كردهاي افشان
نقره بر ورق آل كردهاي رنگ
حنا ست بر كف پاي مباركت يا
خون عاشق است كه پامال كردهاي (موزه
مردمشناسي) |
![]() |
![]() |
![]() |
|
سرجسبدان روغني ـ موزه هنرهاي تزئيني |
قطعه چوبي از شمشاد كه عروسها به هنگام حنا بستن زير پا مينهادند |
زير پايي حنابندان منبت ـموزه مردم شناسي |
زير پايي حنابندان منبت ـ مجموعه اقاي كريمزاده |
«س» سرچسبدان: پيكي
كه ز ياران بسوي ياران است در
نامهي او مطالبي پنهانست مطلب
همگي نهان برچسب شده سرچسب
نهان به قاب سرچسبان است
سرچسب
دان روغني: از
خط سر به مهر تو بوي عبير ميوزد (موزه
هنرهاي تزئيني)
سفره
قلمكار: برد
عنقاي قاف از سفرهات هرروزه قسمت را كشي
چون در بساط آفرينش خوان نعمت را (موزه
مردمشناسي)
سفره
قلمكار بزرگ ـ «عمل محمد حسين ابن احمد»: اي
اين بساط سفره جود تو برقرار وي
شرمسار خوان عطاي تو روزگار اندر
كنار خوان تو خورشيد قرص نان وندر
بساط بذل تو جمشيد ريزهخوار اديم
زمين سفره عام اوست بر
اين خوان يغما، چه دشمن چه دوست (موزه هنرهاي تزئيني)
سوزني
سلسهدوزي ـ عمل فرجالله كرماني «1278 هـ .ق.»: اين
سوزني كه غيرت باغ ارم بود شبهش
كنون به عرصه آفاق كم بود صد
آفرين بخاطر طراح وي فرج كان
نقش تازهاش ز بنان و قلم بود (موزه
هنرهاي تزئيني) |
![]() |
![]() |
|
سيني حلبي مدور منقش ـ مجموعه آقاي كريمزاده |
سيني مرمر كار مشهد ـ موزه كاخ گلستان |
سفره قلمكار ـ كموزه مردم شناسي |
سه
تار: فتاد
زمزمه عشق در حجاز و عراق نواي
بانگ غزلهاي حافظ شيراز برده
از من دو چيز صبر و قرار طره
تار و، تار طره يار سيني مرمر مدور، كار
مشهد: بنام
«ابوالمظفر ناصرالدينشاه 1311 هـ .ق.» اين
مجمعه چيست مجمع فيض اله سنگ
است و شكسته قيمت گوهر ماه از
بنده شاه نايبالتوليه شد تقديم
حضور اقدس ظلالله (موزه
كاخ گلستان) سيني
حلبي مدور بزرگ ـ «1315 هـ .ق.» ساخت روسيه. اين
ظرف مدام پر ز نعمت بادا دايم
به ميان بزم صحبت بادا هر
كس كه خورد طعام گويد يقين بر
صاحب اين طعام رحمت بادا وه
وه چه عجب صورت دلكش دارد طرز
نگهش دل مرا خوش دارد درمحفل
خاص همدم اهل نظر گلهاي
فرحبخش منقش دارد آن
به ز پياله لب تر بكنيم از
طعم خورش دهان معطر بكنيم در
عهد شهنشاه مظفر بيرون غم
از دل و خيال از سر بكنيم (مجموعه
آقاي كريمزاده) سيني
طلاي ميناكاري شده مدور: «حسبالامر
نواب نايبالسلطنه العليه العاليه صورت
اتمام پذيرفت ـ كار غلام درگاه محمد امين»: چيست
آن لعبت پر نقش و نگار قرص
مه پيكر وخورشيد عذار گاه در مجلس خدام اسير گاه
در مجلس سلطانش بار گاه
جاي گيرد اندر كف دست گه
مكان جويد اندر دل يار گه
در آن شيري و گوريش به چنگ گه
در آن بازي كبكيش دچار گشته
دمساز در آن بلبل و گل شده
همراز در آن گلبن و خار در
بر هر كه چو جانست عزيز نزد
شه ليك ز بسياري خار (خوار) آشكار
آن طبق و زين است و
آن شگفت از هنر مينا كار زينت
بزم شه فرخ پي معني
خسروي و كوه و قار نايبالسلطنه
داراي جهان
شاه عباس (6)خديو قاجار آنكه
چون جا بسر تخت گرفت حق
در مركز بگرفت قرار آنكه
بنهاد چو در ميدان رو رفت
از ميان تا چرخ غبار تا
بود خار (خوار) مس سيم اندود تا
عزيز است زر پاك عيار عزت
دوستش افزون ز قياس خواري
خصمش بيرون ز شمار خسرو
ابر كف دريا دل داور
دادگر شير شكار (موزه
جواهرات سلطنتي)
تصحيح:
دو بيت از اشعار مربوط به تخت مرمر را كه در نخستين بخش از اين مقاله به
چاپ رسيده
است به صورت زير تصحيح فرمائيد: ستوده
فتحعليشاه آنكه رخشش را ز
انجم آمده بر گستوان ز منطقه تنگ آسمانيست كه او را بود از خور ديهي
آفتابيست
كه او را بود از چرخ اورنگ
پاورقی: 1-ازمصدر دنيدن به معنی از خشم و قهر جوشيدن . آنندراج. 2-خال. 3-اشاره به گلهای خاتم. 4-چوب خشک نيز بجای خون خشک ديده شده ومراد از خون خشک بايد استخوان باشد که در خاتم بندی بکار می رود. 5- اين قطعه بر قلمدانهای خاتم نيز نقش شده است. 6-منظور عباس ميرزای نايب السلطنه است. |